کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سندانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
incus
سندانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] قسمت فوقانی ابر کومهایبارا که به شکل سندان با نمای هموار و ریسهدار و مخطط است
-
سندانی
لغتنامه دهخدا
سندانی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سندان . || (اِ) یکی از استخوانهای سه گانه ٔ گوش میانی که آنرا سندان گوش نیز گویند.
-
واژههای مشابه
-
anvil cloud
اَبر سندانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نام متعارف اَبر کومهایبارای گیسودار
-
استخوان سندانی
دیکشنری فارسی به عربی
سندان
-
جستوجو در متن
-
incus
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انس، استخوان سندانی، سندان، سندانی، عظم سندانی
-
incudes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
incudes، استخوان سندانی، سندان، سندانی، عظم سندانی
-
anvils
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عفونت ها، سندان، استخوان سندانی
-
سندان
دیکشنری عربی به فارسی
سندان , روي سندان کوبيدن , استخوان سنداني
-
ابناءالدهالیز
لغتنامه دهخدا
ابناءالدهالیز. [ اَ ئُدْ دَ ] (ع اِ مرکب )سندانی که از کوی برگیرند. (مهذب الاسماء). کوی یافت ها. بچه های سرراهی . ابناءالسکک . || دزدان .
-
ابناءالسکک
لغتنامه دهخدا
ابناءالسکک . [ اَ ئُس ْ س ِ ک َ ] (ع اِ مرکب ) دزدان . (مهذب الاسماء). || سندانی که از کوی برگیرند. کوی یافت ها. ابناءالدهالیز. بچه های سرراهی .
-
رکابی
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) 1 - اسب یدک ، کتل . 2 - شمشیری که پهلوی اسب بندند؛ زیر رکابی . 3 - پیاله ، نعلبکی . 4 - طبقچه . 5 - سپاهی پیاده . 6 - سفره دار. 7 - ویژگی لباسی (اعم از پیراهن ، زیرپیراهن ، شلوار و مانند آن ) که با نوارهایی جلو و عقب...
-
آهمند
لغتنامه دهخدا
آهمند. [ هَُ م َ ] (ص مرکب ) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی . جانی : چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب یکی برگ تر زآن درخت به برنهادی اَبَر دست و سندان زبرکَفَش سوختی گر بد...
-
خایسک
لغتنامه دهخدا
خایسک . [ ی ِ ] (اِ) پتک باشد که آهنگران بکار برند. (شرفنامه ٔ منیری ). صیت . (منتهی الارب ). فطیس . (زمخشری ) : بپولاد و خایسک آهنگران فرو برده مسمارهای گران . فردوسی .گر ز او مغفر چون سنگ صلایه شکنددر سرش مغز چو خایسک که خایه شکند. منوچهری .که کردا...