کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنح
لغتنامه دهخدا
سنح . [ س َ ] (ع مص ) سخن سربسته گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || برگردانیدن کسی را از آن رای . || آسان شدن شعر کسی . به آسانی آمدن شعر. || در گناه انداختن کسی را. || رسانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || از جانب چپ درآمدن . ضدبرح .
-
سنح
لغتنامه دهخدا
سنح . [ س ُ ] (ع اِ) یُمن . برکت . || میانه ٔ راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سنح
لغتنامه دهخدا
سنح . [ س ُ ] (ع مص ) پیدا و هویدا شدن تدبیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
سنه
واژگان مترادف و متضاد
۱. سال، عام ۲. فریه، لعنت، نفرین
-
سنه
فرهنگ واژههای سره
سال
-
سنه
فرهنگ فارسی معین
(س نَ یا نِ) [ ع . سنة ] (اِ.) 1 - اول خواب ، چرت . 2 - غفلت .
-
سنه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . سنة ] (اِ.) سال ، یک سال .
-
سنه
فرهنگ فارسی معین
(سَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت ، نفرین .
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) سنة. سال . ج ، سنوات ، سنون ، سنین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (مهذب الاسماء). حول . عام . حجة. سال . حول .(اصله سنهة). ج ، سنهات . (ناظم الاطباء) : زندگانیت باد الف سنه چشم دشمنت برکناد کنه . منجیک .سال سیصد سرخ می...
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س َ ن َه ْ ] (اِ) لعنت و نفرین . به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نفرین و لعنت . (اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) : ای فرومایه در کون هل و بی شرم و خبیث آفریده شده از فریه سردی و سنه . لبیبی .شهر و اسبوع و سنه نامند...
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س ِ ن َ ] (ع اِ) کره که بر نان و شراب افتد. (منتهی الارب ). || گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. (آنندراج ). طعام سنه ؛ گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. (منتهی الارب ).
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س ِ ن ِ] (اِ) نام گیاهی است دارویی . رجوع به سنا و کارآموزی داروسازی ص 191 شود.
-
سنه
لغتنامه دهخدا
سنه . [ س ُ ن ُه ْ ] (اِ) زن پسر که بعروس شهرت دارد. (برهان ). عروس و بیوک و منکوحه ٔ پسر. (ناظم الاطباء). منکوحه ٔ پسر. (غیاث ). زن پسر. (آنندراج ). زن پسر و آنرا سنار وسنهار نیز نامند. (جهانگیری ). رجوع به سنهار شود.
-
سنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شنه› [قدیمی] sane دعای بد؛ لعنت؛ نفرین.