کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنبنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سنبنده
/sombande/
معنی
سوراخکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
boring
-
جستوجوی دقیق
-
سنبنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] sombande سوراخکننده.
-
جستوجو در متن
-
کوه سنب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhsomb کوهسنبنده؛ سوراخکنندۀ کوه.
-
سنبان
لغتنامه دهخدا
سنبان . [ سُم ْ ] (نف ) سنبنده . سوراخ کننده : سم اسب سنبان زمین کرد پست گروها گره را گراهون شکست .اسدی .
-
ثقاب
لغتنامه دهخدا
ثقاب . [ ث َق ْ قا ] (ع ص ) سنبا. سنبنده . || سقاب الأکتاف ، هویه . سنبا. لقب شاپور ذوالأکتاف .
-
ثقبی
لغتنامه دهخدا
ثقبی . [ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ثقّب سنبنده ٔ دانه ٔ لؤلؤ. (سمعانی ). کسپرج سُنبا.
-
سنب
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (اِفا.) در ترکیب به معنی «سنبنده » (سوراخ کننده ) آید. 1 - (اِ.) سم چارپایان . 2 - خانة زیرزمینی جهت درویشان . 3 - آغل گوسفندان ، سمج .
-
شترسنب
لغتنامه دهخدا
شترسنب . [ ش ُ ت ُ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) سنبنده و سوراخ کننده ٔ شتر. || (اِ مرکب ) یک نوع کرمکی که ضایع میکند درختان را. (ناظم الاطباء).
-
سنب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ سنبیدن) [قدیمی] somb ۱. = سنبیدن۲. سنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنسنب، پولادسنب.۳. (اسم) سوراخ.۴. (اسم) آغل زیرزمینی.۵. (اسم) = سُم
-
کوه سنب
لغتنامه دهخدا
کوه سنب . [ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) کوه سنبنده . آنکه کوه را سوراخ کند. (فرهنگ فارسی معین ) : کوه سنب از خدنگ قاف شکاف چرخ دوز از سنان ناوک لاف .سنائی (حدیقه از فرهنگ فارسی معین ).
-
درخت سنب
لغتنامه دهخدا
درخت سنب . [ دِ رَ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) درخت سنبنده . آنکه یا آنچه درخت یا چوب را سوراخ کند. || (اِ مرکب ) دارسنب . دارکوب . رجوع به دارسنب و درخت سنبه شود. || مته . مثقب . پرماه . (ناظم الاطباء). || موریانه . ارضه . اورنگ (در تداول مردم قزوین ) : خد...
-
ذوالاکتاف
لغتنامه دهخدا
ذوالاکتاف . [ ذُل ْ اَ ] (اِخ ) لقب شاپور دوم پسر هرمزبن نرسی . و بقول حمزه ٔ اصفهانی ذوالاکتاف ترجمه ٔ کلمه ٔ هویه سنباست چه هویه به معنی کتف و سنبا سنبنده باشد. و فردوسی گوید : عرابی ذوالأکتاف کردش لقب چو از مهره بگشاد کفت عرب .و ابن الأثیر در ال...
-
یشک
لغتنامه دهخدا
یشک . [ ی َ ] (اِ) دندان بزرگ بود از آن ِ ددان . (لغت فرس اسدی ). چهار دندان بزرگ پیشین بهایم و سباع . (یادداشت مؤلف ). ناب و دندان بزرگ جانوران سبع و وحشی . (ناظم الاطباء). دندان بزرگ شیر و فیل و گرگ و اسب و سگ که به عربی ناب و به هندی کچلی وکیلا گ...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...