کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سنبل
/sambal/
معنی
کار سرسری و سردستی.
〈 سنبل کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خوشه
۲. نوعی گل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنبل
فرهنگ نامها
(تلفظ: sonbol) (در گیاهی) گلِ خوشهای بلند ، به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز ، آبی ، سفید و زرد ، گیاه همین گل ؛ (در قدیم) (به مجاز) گیسو ، زلف.
-
سنبل
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشه ۲. نوعی گل
-
Hyacinthus
سنبل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از سنبلیانِ پیازدار با گلهای رنگی که در شرق مدیترانه بهصورت خودرو میرویند و تا ایران و ترکمنستان گسترش دارند
-
سنبل
فرهنگ فارسی معین
(سَ بَ) (اِ.) (عا.) کار سرسری ، سطحی .
-
سنبل
فرهنگ فارسی معین
(سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) خوشه .
-
سنبل
فرهنگ فارسی معین
(سُ بُ) (اِ.) = زمبل . زمبول : گیاهی است از تیرة سوسنی ها دارای برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش . پیاز آن را در گلدان می کارند.
-
سنبل
لغتنامه دهخدا
سنبل . [ سُم ْ ب ُ ] (ع اِ)خوشه (جو، گندم و مانند آن ). ج ، سنابل . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان . سعدی . || گیاهی است از تیره ٔ سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسه ٔ رنگین و ...
-
سنبل
دیکشنری عربی به فارسی
سنبل , گل سنبل , سنبل ايراني , ياقوت
-
سنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سَمبل› [عامیانه] sambal کار سرسری و سردستی.〈 سنبل کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن.
-
سنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَنابِل و سُنبُلات] sombol ۱. (زیستشناسی) خوشۀ جو یا گندم؛ خوشه.۲. (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ سوسنیها با برگهای دراز و گلهای خوشهای به رنگ بنفش.۳. [مجاز] زلف معشوق.〈 سنبل ختایی: (زیستشناسی) گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معط...
-
سنبل
دیکشنری فارسی به عربی
سنبل
-
واژههای مشابه
-
Valeriana
سنبلالطیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از سنبلالطیبیان چندسالۀ علفی با حدود 23 گونه که بومی اروپا و بخشی از آسیا هستند؛ برگهای قاعدهای آنها فراوان و محکم و از خطی تا تخممرغی است و برگهای ساقهای آنها کوچک و متقابل و با دو تا شش جفت برگچۀ شانهای بریده...
-
Valerianaceae
سنبلالطیبیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] تیرهای از خواجهباشیسانان یک یا چندسالۀ علفی با هشت سرده و 400 گونه که در بسیاری از نقاط جهان بهجز استرالیا میرویند؛ برگهای آنها مسطح دمبرگدار با آرایش متقابل است و اغلب بوی بد و تند دارد و گلهای کوچکشان برگهدار (brac...
-
سنبل الطیب
فرهنگ فارسی معین
(سُ بُ لُ طّ) (اِمر.) گیاهی است علفی ، پایا و خودرو، ریشه اش معطر و ساقه اش راست و برگ هایش متقابل . ریشه و ساقه های زیرین این گیاه دارای اسانس اسید والرینیک و اسید مالیک و مواد قندی است که در طب کاربرد فراوان دارد.