کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنبات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سنبات
/sombāt/
معنی
۱. نمود و هیکل.
۲. هر چیزی که ظاهر فریبنده داشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
figure, form
-
جستوجوی دقیق
-
سنبات
لغتنامه دهخدا
سنبات . [ سِم ْ ](ع ص ) مرد بسیار شر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سنبات
لغتنامه دهخدا
سنبات . [ سُم ْ / سَم ْ ] (اِ) نمودنی باشد، یعنی چیزی که بنظر درآید و نمودی داشته باشد. (برهان ) (آنندراج ). نمایش و هر چیزی که نمودی داشته باشد و بنظر درآید. || افسون . جادو. شعبده .(ناظم الاطباء). ظاهراً ساخته فرقه ٔ آذرکیوان است .
-
سنبات
لغتنامه دهخدا
سنبات . [ سُم ْ / سَم ْ ] (ع اِمص ) بدخلقی مع زودرنجی و زودخشمی . (منتهی الارب ). بدخلقی و زودرنجی و زودخشمی . (ناظم الاطباء). || (اِ) سَنبات . کون . (منتهی الارب ).
-
سنبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنبوت› [قدیمی] sombāt ۱. نمود و هیکل.۲. هر چیزی که ظاهر فریبنده داشته باشد.
-
واژههای مشابه
-
ریش و سُنبات
فرهنگ گنجواژه
ریش و پشم.
-
واژههای همآوا
-
صنبعة
لغتنامه دهخدا
صنبعة. [ صَم ْ ب َ ع َ ] (ع اِمص ) ترنجیدگی . (منتهی الارب ). || (مص ) ترشروئی کردن بخیل وقت سؤال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
سنبوب
لغتنامه دهخدا
سنبوب . [ سَم ْ ] (ع ص ) رجل سنبوت ؛ مرد خشمناک . (ناظم الاطباء). رجوع به سنبات شود. || سنبات و نمایش . (ناظم الاطباء). || (اِ) هر چیز که بنظر آید و نمودی داشته باشد. (ناظم الاطباء). این لغت پرداخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . رجوع به سنبات شود.
-
کون
لغتنامه دهخدا
کون . (اِ) سرین و جفته و نشستنگاه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سرین . نشستنگاه . مقعد. در پزشکی ، نشیمنگاه و در حقیقت ناحیه ٔ سرینی است ومخرج در فرورفتگی منطقه ٔ عضلات سرینی چپ و راست قراردارد. (فرهنگ فارسی معین ). وجعاء. وَرب . وَربة. م...
-
یال
لغتنامه دهخدا
یال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث اللغات ). گردن و عنق . (ناظم الاطباء). || بیخ گردن را گفته اند. (برهان ). بن گردن . (سروری )...