کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمن عارض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سمن سا
واژهنامه آزاد
"سمن "(SAMAN) همان گل رازقی و " سا" پسوند شباهت است. "سمن سا" به معنی شبیه گل رازقی نامی دخترانه است. که در مجموع زیبا و خوشبو چون گل رازقی معنی می دهد.
-
سمنزار
واژهنامه آزاد
باغ یاسمن و جایی انبوه از درختان یاسمن - جایی که در آن سمن بسیار روید
-
سمن چادر
واژهنامه آزاد
سپید چادر.
-
تخت سمن بر
لغتنامه دهخدا
تخت سمن بر. [ ت َ ت ِ س َ م َم ْ ب َ ] (اِخ ) تخت صنم بر. کوهی نزدیک شمس آباد چهارمحال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
سر و سمن
فرهنگ گنجواژه
بوستان (مخفف یاسمن).
-
سَمَن و سَرو
فرهنگ گنجواژه
گل و درخت، بوستان
-
سَمَن و سوسن
فرهنگ گنجواژه
گلهای زیبا و خوشبو
-
سُنبل و سَمَن
فرهنگ گنجواژه
گلهای خوشبو.
-
گل و سَمَن
فرهنگ گنجواژه
گلکاری.
-
جستوجو در متن
-
مشک عذار
لغتنامه دهخدا
مشک عذار. [ م ُ / م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) که عذارش چون مشک است به بوی و رنگ : تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بودامروز چنین شد که بت مشک عذاری . فرخی .خورشیدنماینده بتی ماه جبینی کافوربناگوش مهی مشک عذاری .سنایی .
-
خورشیدرخ
لغتنامه دهخدا
خورشیدرخ . [ خوَرْ / خُرْ، رُ ] (ص مرکب ) خورشیدچهره . خوبرخ . خوب روی . جمیل : کتایون خورشیدرخ پرز خشم به پیش پسر شد پر از آب چشم . فردوسی .او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخنست مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره لقاست .فرخی .
-
نوشین لب
لغتنامه دهخدا
نوشین لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) نوش لب . نوشین دهان : او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخن است مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره نقاب . فرخی .ز نوشین لب خویش بگشاد بند نظامی . یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان بحث سرّ عشق و ذکر حلقه ٔ عشاق بود.حافظ.
-
ذقن
لغتنامه دهخدا
ذقن . [ ذَ ق َ ] (ع اِ) (ظاهراً معرب زنخ ) زنخ . (دهار) (مهذب الاسماء). چانه . زنخدان : گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن . فرخی .دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن .فرخی .نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر ...
-
دقایقی مروزی
لغتنامه دهخدا
دقایقی مروزی . [ دَ ی ِ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن علی . عالم و واعظ و شاعر اواخر قرن ششم هجری . وی تا پایان قرن مذکور زنده بود و هم اوست که سندبادنامه را به نثری مصنوع و مزین تحریر کرده ، که ظاهراًهمان بختیارنامه یا قصه ٔ ده وزیر منسوب ب...
-
سنبل
لغتنامه دهخدا
سنبل . [ سُم ْ ب ُ ] (ع اِ)خوشه (جو، گندم و مانند آن ). ج ، سنابل . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان . سعدی . || گیاهی است از تیره ٔ سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسه ٔ رنگین و ...