کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سمسم
/samsam/
معنی
۱. روباه.
۲. گرگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمسم
لغتنامه دهخدا
سمسم . [ س َ س َ ] (ع اِ) روباه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || گرگ خردجثه یا عام است . || ریگ توده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
سمسم
لغتنامه دهخدا
سمسم . [ س ِ س ِ ] (ع اِ) کنجد. سمسمه یکی . ج ، سماسم . و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف دره...
-
سمسم
لغتنامه دهخدا
سمسم . [ س ُ س ُ / س ِ س ِ ] (ع اِ) مورچه ٔ سرخ . سمسمة یکی .ج ، سماسم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد سبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سمسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] samsam ۱. روباه.۲. گرگ.
-
سمسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] semsem کنجد؛ دانۀ کنجد.
-
واژههای مشابه
-
سمسم بری
لغتنامه دهخدا
سمسم بری . [ س ِ س ِ م ِب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جلبهنگ . (از اختیارات بدیعی ). جبلاهنگ . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جلبهک . رجوع به سمسم ، فهرست مخزن الادویه و الفاظ الادویه شود.
-
واژههای همآوا
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص َ ص َ ] (ع ص ) مرد سخت زفت و ناکس . (منتهی الارب ). البخیل جداً. (قطر المحیط).
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص ِ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صِمصِمَة. (منتهی الارب ). رجوع به صمصمة شود.
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص ِ ص ِ ] (ع ص ) رجل صمصم ؛ مرد درگذرنده در کار و در عزیمت . || مرد رسا [ ی ]دلاور درشت کوتاه بالا. (منتهی الارب ). الغلیظ القصیر. (قطر المحیط). مرد درشت . (مهذب الاسماء). مرد سطبر.- ابل صمصم ؛ شتران قوی . (منتهی الارب ). || زمین درشت . (منت...
-
صمصم
لغتنامه دهخدا
صمصم . [ ص ُ م َ ص ِ ] (ع ص ) گذرنده ٔ در عزیمت . || درشت . || استوار. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ).
-
ثمثم
لغتنامه دهخدا
ثمثم . [ ث َ ث َ ] (اِخ ) عبدی . شاعری است .
-
ثمثم
لغتنامه دهخدا
ثمثم . [ ث َ ث َ ] (ع اِ) سگ شکاری .