کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن سمج یا سمح . اصبغ بن محمد. رجوع به ابن سمج یا سمح و رجوع به اصبغبن محمد... شود.
-
آسان گذار
لغتنامه دهخدا
آسان گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) سَمح : رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به . (ویس و رامین ).|| سهل انگار. مسامح . سهل .
-
لاقطالرصاص
لغتنامه دهخدا
لاقطالرصاص . [ ق ِ طُرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) سنگی سمح اللون (شاید اللمس ) است و خوشبو، وزنش مثل رصاص . آن را درآتش افکنند تا چون فحم شود پس در زیبق افکنند نقره ٔخوب شود. صابر برگداز و مطرقه است . (نزهةالقلوب ).
-
ابوالخطاب
لغتنامه دهخدا
ابوالخطاب . [ اَ بُل ْ خ َطْ طا ] (اِخ ) معافری عبدالاعلی بن سمح . یکی از پیشوایان خوارج اباضیه . وی به سال 141 هَ . ق . درطرابلس غرب قیام کرد و نواحی قیروان را متصرف گشت ، ابوجعفر منصور سپاهی بحرب وی فرستاد و او کشته شد.
-
ربیعبن اوس
لغتنامه دهخدا
ربیعبن اوس . [رَ ع ِ ن ِ اَ ] (اِخ ) اعوربن شیبان بن عمروبن جابربن عقیل بن مالک بن سمح بن فزارة فزاری ... مرزبانی او را شاعر مخضرم خوانده و بیت زیر را از او نقل کرده است :ابوکم من فرینة غیر شک و هل تخفی علامات النهار؟(از الاصابة ج 1 قسم 3).
-
اسمح
لغتنامه دهخدا
اسمح . [ اَ م َ] (ع ن تف ) آسانتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اَسهل . || جوانمردتر. (ناظم الاطباء). سمح تر. باسماحت تر. نعت تفضیلی از سماحت . (یادداشت مؤلف ).- امثال : اسمح من شیطان علی فیل . اسمح من لافظة . (المزهر ص 298).اسمح من مخَّةالریر .
-
ماجد
لغتنامه دهخدا
ماجد. [ ج ِ ] (ع ص ) بزرگوار وگرامی و بسیارمجد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگوار. ج ، ماجدون . (مهذب الاسماء). || بخشنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).کریم . معطاء. ج ، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نیکوخوی و جو...
-
مرح
لغتنامه دهخدا
مرح . [ م َ رِ ] (ع ص ) شادان . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ). شادمان . فیرنده . خرامنده . (منتهی الارب ). فرح . بطر. اشر. مختال . متبختر. متکبر. (یادداشت مؤلف ). ج ، مَرحَی و مَراحَی . (متن اللغة). نعت است از مَرح . رجوع به مَرح شود : پر ز باد و ...
-
اروی
لغتنامه دهخدا
اروی . [ اَ وا ] (اِخ ) بنت عبدالمطلب خاله ٔ رسول اﷲ (ص ). صحابیه و شاعره بود. این دو بیت از مرثیه ای است که در رثاء پدر خویش عبدالمطلب سروده :بکت عینی و حق ّ لها البکاءعلی سمح سجیته الحیاءعلی سهل الخلیفة ابطحی ّکریم الخیم نیته العلاء. (قاموس الاعلام...
-
جوانمرد
لغتنامه دهخدا
جوانمرد. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از کریم و سخی و بخشنده . (برهان ). سمح . (دهار). جواد. (مهذب الاسماء). بامروّت . صاحب فتوت . فتی ̍. راد. حلیم . (آنندراج ). فیاض . (صراح ). دهشکار. فایض . باذل . دست ودل باز : جوانمرد و آزاده و خوبروی جهانجوی و فر...
-
عبدالرحمان
لغتنامه دهخدا
عبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن بشربن الصارم معروف به الغافقی ، مکنی به ابوسعید. اصل او از غافق (از قبائل یمن ) است وی به نزد سلیمان بن عبدالملک اموی رفت و به موسی بن نصیرو فرزند او عبدالعزیز پیوست و ریاست شاطی ٔ شرقی اندلس یافت و چون...
-
مواطا
لغتنامه دهخدا
مواطا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مواطاة. مواطات . وطاء. مواطاة. سازش . موافقت . سازواری . سازگاری . قرارداد. قول وقرار. ساخت و پاخت . باهم ساختگی : کس را شبهت نماند که گریختن از سمرقند از سر مواطایی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغتن...
-
مسامحت
لغتنامه دهخدا
مسامحت . [ م ُ م َ ح َ ] (ع مص ) مسامحة. مسامحه . با هم کار آسان گرفتن ، و گاهی تجرید کرده به معنی آسان کردن کار کسی و آشتی و آسانی کردن و سهل گرفتن و نیز چیزی را سهل پنداشته توجه به آن نکردن ، مشتق از سمح که به معنی جوانمردی و آسان گرفتن است . (غیاث...
-
تسمیح
لغتنامه دهخدا
تسمیح . [ ت َ ] (ع مص ) نرم رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسان رفتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). || راست کردن نیزه . (تاج المصادر بیهقی ). راست کردن نیزه به ثقاف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموار...
-
ذات البین
لغتنامه دهخدا
ذات البین . [ تُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مشترک میان دوتن یا دو قوم . میان دو کس یا دو جماعت ، دوجانبه . دوجانبی ، دوطرفی . که شامل هر دو جانب بود، اصلاح ذات البین . افساد ذات البین : رسول فرستادیم نزدیک برادر... و پیغامها دادیم رسول را که اندر آن صلاح ...