کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سمج
/se(a)mej/
معنی
۱. دارای عادت به پیگری مُصرانه و معمولاً ناپسند: گدای سمج.
۲. مُصر؛ پیگیر.
۳. [قدیمی] قبیح؛ زشت؛ ناپسند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پافشار، پیگیر، مصر
۲. بیآزرم، بیحیا، بیشرم
۳. زشت، قبیح، ناپسند ≠ مستحسن
برابر فارسی
گرانجان
دیکشنری
adamant, assertive, balky, bullheaded, determined, dogged, emphatic, hardheaded, importunate, inexorable, insistent, obdurate, ornery, persistent, pertinacious, pushy, stubborn, tunnel, unremitting, urgent
-
جستوجوی دقیق
-
سمج
واژگان مترادف و متضاد
۱. پافشار، پیگیر، مصر ۲. بیآزرم، بیحیا، بیشرم ۳. زشت، قبیح، ناپسند ≠ مستحسن
-
سمج
فرهنگ واژههای سره
گرانجان
-
سمج
فرهنگ فارسی معین
(س مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - زشت ، ناپسند. 2 - بی حیا، پررو، ج . سماج .
-
سمج
فرهنگ فارسی معین
(سُ مْ) (اِ.) = سمچ : 1 - نقب ، راه زیر - زمینی . 2 - سرداب . 3 - زندان زیرزمینی . 4 - آغل گوسفندان در زیرزمین یا در کوه .
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س َ ] (ع ص ، اِ) شیر چرب مزه برگشته . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س َ م ِ ] (ع ص ) زشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بد. ناخوش . زشت . (غیاث ) : که از حرکات و افعال سمج پدرم لشکر مغول قصد این ملک دارند. (جهانگشای جوینی ). || بدمزه . (غیاث ). ناشیرین . (مهذب الاسماء).
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س ِ م ِ ] (از ع ، ص ) مصر. مبرم . مصدع . متعب . آنکه هرچه بدو جواب منفی گویند بازآید. آنکه او را هر قدر رانند بازآید. (یادداشت بخط مؤلف ). مصر. اصرارکننده . (ناظم الاطباء) : من آن گدا سمج مبرم کنایه نفهمم گرم برانی از این در درآیم از در دیگر...
-
سمج
لغتنامه دهخدا
سمج . [ س ُ ] (اِ) جایی را گویند در زیرزمین یا در کوه بجهت درویشان و فقیران یا گوسفندان بکنند. (برهان ). نقب و حفره بزیر زمین اندرکنده . (لغت فرس اسدی ) : شو بدان کنج اندرون خمی بجوی زیر او سمجیست بیرون شو بدوی . رودکی .فرمود تا آن سمج بخشت و گل استو...
-
سمج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سَمج، جمع: سِماج و سُمَجاء] se(a)mej ۱. دارای عادت به پیگری مُصرانه و معمولاً ناپسند: گدای سمج.۲. مُصر؛ پیگیر.۳. [قدیمی] قبیح؛ زشت؛ ناپسند.
-
سمج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سمچ، سمچه، سمجه› somj ۱. سرداب.۲. نقب؛ راه زیرزمینی.۳. زندان زیرزمینی: ◻︎ در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمیتوان خسبیدن (مسعودسعد: ۵۹۷).۶. آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین؛ سنب.
-
سمج
دیکشنری فارسی به عربی
عنيد , ملح
-
سمج
واژهنامه آزاد
پیگیر /کسانی که داری هوش واستعداد بالایی اند و همه شون مسئله حل نشده رو ول نمی کنن فقط زمانی آن مسآله را حل کنن دست بر می دارن میگن اون انسان سمچ
-
واژههای مشابه
-
سِمِج
لهجه و گویش بختیاری
semej سمج.
-
سمج گرفتن
لغتنامه دهخدا
سمج گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مشغول شدن افراد سپاهی بکندن سوراخهایی در زیر قلعه ٔ دشمن . (فرهنگ فارسی معین ) : و سمج گرفتند از زیر برج که برابر امیر بود. (تاریخ بیهقی ).