کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سمبل
/sambol/
معنی
نشانه؛ نمونه؛ نماد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد
برابر فارسی
نماد
فعل
بن گذشته: سمبل کرد
بن حال: سمبل کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمبل
واژگان مترادف و متضاد
رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد
-
سمبل
فرهنگ واژههای سره
نماد
-
سمبل
فرهنگ فارسی معین
(سَ بَ)(اِ.) (عا.)= سنبل : کار سرسری ، سطحی .
-
سمبل
لغتنامه دهخدا
سمبل . [ س ُ ب ُ ] (اِ) سنبل . (از ناظم الاطباء). رجوع به سنبل شود.
-
سمبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: symbole] ‹سنبول، سمبول› sambol نشانه؛ نمونه؛ نماد.
-
واژههای مشابه
-
سمبل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) کاری را سرسری و بدون دقت انجام دادن .
-
سمبل کردن
لغتنامه دهخدا
سمبل کردن . [ س َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاری را سرسری و برای رفع تکلیف انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سَمبَل کردن
لهجه و گویش تهرانی
سر هم بندی.
-
بصورت سمبل دراوردن
دیکشنری فارسی به عربی
رمز
-
جستوجو در متن
-
cauliform
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سمبل
-
solipsistic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سمبل است
-
sambal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سمبل
-
cymbling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سمبل