کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمائی
لغتنامه دهخدا
سمائی . [ س َ ] (اِخ ) محمودبن علی سمایی مروزی [ از ملازمان دربار سلطان سنجر] که سمای فضل در جبین او مبین بود و سخن او عظیم محکم و متین . آسمان نژه را نثار نشر او میکرد و سلک منظوم ثریا را از رشک نظم او از هم میگشاد و غزلهای آبدار او تاب در دل عشاق م...
-
سمائی
لغتنامه دهخدا
سمائی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سماء. آسمانی : آنچه با من میکند اندر زمان آفت دور سمائی میکند. سعدی . || خدایی . آسمانی : این مملکت خسرو تأیید سمائی است باطل نشود هرگز تأیید سمائی .منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
نفس سماوی
لغتنامه دهخدا
نفس سماوی . [ ن َ س ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس فلکی است . (فرهنگ علوم عقلی ازشفا ج 2 ص 631 و 643). نفس و نفوس سمائی نفوس افلاک است و نفوس کلیه است . (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 401).
-
شوراب
لغتنامه دهخدا
شوراب . (اِ مرکب ) آب شور. آبی شور. آب که نمک دارد. (یادداشت مؤلف ). شورابه . آب نمکین و شورمزه . (ناظم الاطباء) : شوراب ز قعر تیره دریاچون پاک شود، شود سمائی . ناصرخسرو.اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزدیکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم . نا...
-
تنگباری
لغتنامه دهخدا
تنگباری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت تنگبار. دیرپذیری . دشوارپذیری . تنگی اجازه و رخصت : چون هست تنگباری در طبع او سرشته هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟ سمائی مروزی .معروف لبت به تنگباری چونانکه دلت به تنگ خویی . انوری .آوازه فراخ شد به عالم درگا...
-
پهلوانی
لغتنامه دهخدا
پهلوانی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) از عبارت ذیل محمد عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 334 چ اروپا) ذیل ترجمه ٔ احوال مجدالدین افتخار الحکماء ابوالسحری الصندلی که گوید: «صندلی که در زیر فلک آبنوسین خورشید بر مثل او سایه نگسترده و مادر دولت در حجره ٔ فضل فرزند چو...
-
باطل شدن
لغتنامه دهخدا
باطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... روزه و امثال آن ) از میان رفتن . تباه گشتن . فاسدشدن . (از آنندراج ). ناچیز شدن . هیچ شدن . (ناظم الاطباء). بطلان . تباه شدن بواسطه ٔ عملی مبطل : این مملکت خسرو تأیید سمائی است باطل نشود هرگز تأیید سمائی . م...
-
طلحة
لغتنامه دهخدا
طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) الاجل شهاب الدین ابوالحسن طلحة. از اهل مرو است و بقول امین احمد رازی در تذکره ٔ هفت اقلیم با سنجربن ملکشاه (511 - 552 هَ . ق .) معاصر بوده است . عوفی گوید: در لطف طبع یگانه و در وفور هنر نادره ٔ زمانه ، به آداب و فضائل قدوه ٔ ...
-
مملکت
لغتنامه دهخدا
مملکت . [ م َ ل َ ک َ ] (ع اِمص ) کشورداری . شهریاری . پادشاهی و عظمت . حکومت . (ناظم الاطباء). مقام سلطنت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پادشاهی . (مهذب الاسماء) (غیاث ) : ای فخر آل اردشیر ای مملکت را ناگزیرای همچنان چون جان و تن افعال واعمالت هژیر. د...
-
متوجه
لغتنامه دهخدا
متوجه . [ م ُ ت َ وَج ْ ج ِه ْ ] (ع ص ) روی آورنده . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). روی آورده . (ناظم الاطباء). روی به جانبی کرده . روی به سوی چیزی یا کسی کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تأیید خدایی به تن او متنزل اقبال سمائی به...
-
افسان
لغتنامه دهخدا
افسان . [ اَ ] (اِ) آهنی و سنگی را گویند که بدان کارد و شمشیر و مانند آن تیز کنند. (آنندراج ) (برهان ). سنگی که بدان کارد و شمشیر وجز آن تیز کنند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ).بدانچه تیغ و کارد و امثال آن تیز کنند. و آنرا سان و فسان نیز گویند ب...
-
نهفته
لغتنامه دهخدا
نهفته . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ، اِ) پوشیده . پوشانده : ز می مست هموار خفته بدی به دستار چین سرنهفته بدی . فردوسی .چاهی است جهان ژاژ و سرنهفته وز چاه نهفته بتر نباشد. ناصرخسرو. || مخفی . مستور. ناشناخته : هنر نهفته چوعنقا بماند از آن...
-
خسرو
لغتنامه دهخدا
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِ) ملک . پادشاه .(زمخشری ) (از برهان قاطع). کسری . قیصر. (ج ، اکاسره ،قیاصره ). هر پادشاه صاحب شوکت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ج ، خسروان : اصطخر شهری است بزرگ و قدیم و مستقر خسروان بوده است . (حدود العالم ). و اندر وی [ ...
-
نگهبان
لغتنامه دهخدا
نگهبان . [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس . (دهار). رقیب . (السامی ) (صراح ) (منتهی الارب ). مراقب . نگاهبان . مواظب . پاسدار. حافظ. نگاه دار. نگه دارنده : نگهبان گنجی تو از دشمنان و دانش نگهبان تو جاودان . بوشکور.سپهدارلشکر نگهبان کارپناه جهان ب...