کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلیمان صفوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سرمه ٔ سلیمان
لغتنامه دهخدا
سرمه ٔ سلیمان . [ س ُ م َ / م ِ ی ِ س ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرمه ٔ سلیمانی . سرمه ای که چون به چشم کشند مخفیات عالم عیناً و عیاناً معاینه کنند. (از آنندراج ) : به گوش وهم زند نغمه های داودی به چشم عقل کشد سرمه ٔ سلیمانی . طالب آملی (...
-
شاه سلیمان
لغتنامه دهخدا
شاه سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) واقع در بلوک کوه مره از قریه ٔ دشت ارجن . (فارسنامه ٔ ناصری ص 320).
-
سلیمان آباد
لغتنامه دهخدا
سلیمان آباد. [ س ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بادام ، کرچک و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج...
-
سلیمان آباد
لغتنامه دهخدا
سلیمان آباد. [ س ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، صیفی ، بنشن ، پنبه ، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سلیمان جاه
لغتنامه دهخدا
سلیمان جاه . [ س ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه شوکت و مقام سلیمان دارد : کریم دولت و دین آصف و سلیمان جاه .؟ (حبیب السیر ج 3 ص 2).
-
سلیمان دست
لغتنامه دهخدا
سلیمان دست . [ س ُ ل َ / ل ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دست وی چون دست سلیمان باشد : اهرمن بندی سلیمان دست کز روح القدس از ملایک چون صف مورانش لشکر ساختند.خاقانی .
-
سلیمان میرزا
لغتنامه دهخدا
سلیمان میرزا. [ س ُ ل َ ] (اِخ ) از رؤسای معروف انقلابیون بود. وی چند دوره از وکلای حزب دموکرات در مجلس و یک بار هم دردوره ٔ ریاست وزرائی سردار سپه به وزارت معارف منصوب گردید. وی پسر مرحوم محسن میرزای کفیل الدوله و نواده ٔ محمد طاهرمیرزا مترجم معروف...
-
سلیمان نگین
لغتنامه دهخدا
سلیمان نگین . [ س ُ ل َ / ل ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) چون نگین سلیمان . آنکه نگین او چون نگین سلیمان باشد. کنایه از قدرت بسیار : سیمرغ دولت از فزع دیوگوهران در گوهر حسام سلیمان نگین گریخت . خاقانی .شاه فلک تاج سلیمان نگین مفخر آفاق ملک فخر دین .نظامی .
-
سلیمان وار
لغتنامه دهخدا
سلیمان وار. [ س ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) چون سلیمان . مانند سلیمان : چو گفت این قصه بیرون رفت چون بادسلیمان وار با جمعی پریزاد. نظامی .چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وارسحر که مرغ درآید بنغمه ٔداوود.حافظ.
-
قالیچه ٔ سلیمان
لغتنامه دهخدا
قالیچه ٔ سلیمان . [ چ َ / چ ِ ی ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) قالیچه ٔ سلیمانی . بساط سلیمانی که تخت آن حضرت را بر آن میگسترده اندو باد آن را برداشته میبرد. (آنندراج ) : پیچیده پا بدامان گشتیم عالمی راقالیچه ٔ سلیمان دامان ماست گوئی . بابا حسینی قزوینی (ازآنندر...
-
قاضی سلیمان
لغتنامه دهخدا
قاضی سلیمان .[ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن خلف . رجوع به قاضی باجی شود.
-
قاسم سلیمان
لغتنامه دهخدا
قاسم سلیمان . [ س ِ س ُل َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن وهب وزیر المکتفی باﷲ خلیفه ٔ عباسی بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 287 و 350).
-
فقیه سلیمان
لغتنامه دهخدا
فقیه سلیمان . [ ف َ س ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، دارای 170 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گاورود و محصول عمده اش غله ، توتون و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
فقیه سلیمان
لغتنامه دهخدا
فقیه سلیمان . [ ف َ س ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد، دارای 162 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول عمده اش غله ، توتون ، مازوج و کتیراست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
مهر سلیمان
لغتنامه دهخدا
مهر سلیمان . [ م ُ رِ س ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) خاتم سلیمان . انگشتر سلیمان که گویند اسم اعظم الهی بر آن نقش بود و قدرت سلطنت و سلطه ٔ سلیمان بر انس و جن به خاطر آن انگشتر بود : مهیا ساز از داغ جنون مهر سلیمانی نشست وخاست کن با دام و دد با دانه در صحرا....