کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلیله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سلیله
/salile/
معنی
فرزند اناث؛ دختر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دختر، بنت ≠ ابن، سلیل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلیله
فرهنگ نامها
(تلفظ: salile) (عربی) (در قدیم) دختر ، دخت ، فرزندِ دختر .
-
سلیله
واژگان مترادف و متضاد
دختر، بنت ≠ ابن، سلیل
-
سلیله
لغتنامه دهخدا
سلیله . [ س َ ل َ ] (ع اِ) دختر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دخت . (منتهی الارب ). || آنچه دراز شود از گوشت پشت و عصب آن . یا گوشت پاره است یا پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || ماهی دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوعی ماهی دراز. (...
-
سلیله
فرهنگ فارسی معین
(سَ لَ یا لِ) [ ع . سلیلة ] (اِ.) دختر.
-
سلیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سلیلَة، مؤنث سلیل] [قدیمی] salile فرزند اناث؛ دختر.
-
جستوجو در متن
-
دختر
واژگان مترادف و متضاد
۱. بنت، دخت، صبیه ۲. باکره، دوشیزه، عذرا ۳. سلیله ≠ پسر
-
شربة
لغتنامه دهخدا
شربة. [ ش َ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) جایگاهی است بین سلیله و ربذه . گویند: در موقع مسافرت به مکه وقتی که از نقرة وماوان بگذرند به شربة میرسند. (از معجم البلدان ).
-
عمارة
لغتنامه دهخدا
عمارة. [ ع ِ رَ ] (اِخ ) آبی است در سَلیلة ازکوه قَطَن و در آن نخل هایی است . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
ذونفر
لغتنامه دهخدا
ذونفر. [ ن َ ف َ / ن َ ] (اِخ ) موضعی است بر سه میل از سلیلة میان آن و میان ربذة وبعضی گفته اند بر یک منزل در راه مکة در پشت ربذة است . و بسکون فاء هم روایت شده است . (معجم البلدان ).
-
شابة
لغتنامه دهخدا
شابة. [ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در نجد و بعضی گفته اند در حجاز در دیار غطفان بین سلیله و ربذه و برخی گفته اند در مقابل شعیبه است . (معجم البلدان ) : ترکت ابن هبار لدی الباب مسنداًو اصبح دونی شابة فأرومهابسیف امری لااخبر الناس ما اسمه و ان حقرت نفسی ال...
-
اعمتة
لغتنامه دهخدا
اعمتة. [ اَ م ِ ت َ ] (ع اِ) ج ِ عَمیتَة، یک نواله از پشم و صوف حلقه کرده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ عَمیتَة، بمعنی پاره ای از پشم حلقه کرده ، یقال : عمیتة من صوف اووبر و سبیخة من قطن و سلیلة من شعر. (از اقرب الموارد). ج ، عَمائِ...
-
دعموص
لغتنامه دهخدا
دعموص . [ دُ ] (ع اِ) جانورکی است یا کرمی است سیاه که در پارگین ها وقت فرورفتن آب آن پیدا شود و آنرا به فارسی کفچلیز نامند. (منتهی الارب ). کفچلیزک . (دهار). جانورکی یا کرمی است سیاه رنگ که در غدیرها هنگام خشک شدن آب آن بوجود آید و برخی گویند کرمی اس...
-
دخت
لغتنامه دهخدا
دخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب ) : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد ز اوی گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم رو...