کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلیح داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلیح داری
لغتنامه دهخدا
سلیح داری . [ س ِ ](حامص مرکب ) سلاح داشتن . عمل سلاح داشتن : زهره دهدش بجام یاری مریخ کند سلیح داری .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
گران سلیح
لغتنامه دهخدا
گران سلیح . [ گ ِ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه سلاح او گران بود. سنگین سلاح . شجاع . گرد. دلاور : میر بزرگ نامی گرد گران سلیحی شیر ملک شکاری شاه جهان گشائی .فرخی .
-
شکسته سلیح
لغتنامه دهخدا
شکسته سلیح . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] (ص مرکب ) شکسته سلاح . که ابزار جنگی وی شکسته باشد : شکسته سلیح و گسسته کمرنه بوق و نه کوس و نه پا و نه سر. فردوسی .شکسته سلیح و گسسته دلندتو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی .رجوع به شکسته سلاح شود.
-
گران سلیح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی] gerānselih ۱. آنکه سلاح سنگین با خود دارد.۲. [مجاز] شجاع؛ دلاور.
-
ساز و سلیح
لغتنامه دهخدا
ساز و سلیح . [ زُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و سلاح : سپهدار ترکان بیاراست کارز لشکر گزید آن زمان ده سوارابا اسب و ساز و سلیح تمام همه شیرمرد و همه نیکنام .فردوسی .پنج هزار سوار داشت و ساز و سلیح و آنچه بکار بایست . (سمک عیار ج 1 ص 121). تدبیر ...
-
جستوجو در متن
-
سپر داشتن
لغتنامه دهخدا
سپر داشتن . [ س ِ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) مدافع قرار دادن کسی یا چیزی را : سیاوش مرا چون پدر داشتی به پیش بدیها سپر داشتی . فردوسی .پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تَنْت راتو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر.ناصرخسرو. || مجهز بدفاع بودن : سلیح دیو لعین اس...
-
سلب
لغتنامه دهخدا
سلب . [ س َ ل َ ] (ع اِ)مطلق جامه . (آنندراج ). پوشش . (تفلیسی ) : نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را بعمر اندر. رودکی .ما برفتیم و شده نوژان کخلان ؟ پس مابشبی گفتی تو کش سلب از انقاش است . منجیک .ثوب عنابی گشته سلب قوس ...
-
مقنعه
لغتنامه دهخدا
مقنعه . [ م ِ ن َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) به معنی دامنی است . (جهانگیری ). || چادر باریک که یک عرض باشد. (غیاث ). باشامه . واشامه . دامک . ربوسه . ربوشه . سراویزه . گواشمه . ورپوشه . ورپوشنه . چادر باریک یک عرض که زنان بر سر اندازند. (ناظم الاطباء). ...
-
برآورده
لغتنامه دهخدا
برآورده . [ ب َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صنیع. مصنوع . ساخته . ساخته شده : این از برآوردگان فلان است از ساخته ها و از صنایع اوست . (یادداشت بخط مؤلف ). صنیع؛ کار ساخته و برآورده . (منتهی الارب ) : تهمتن یکی خانه از خاره سنگ برآورده دید اندر آن جای ...
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِ) باج و باژ و باز از ریشه ٔ باجی پارسی باستان مشتق است ، و آن از ریشه ٔ بج اوستائی بمعنی بخش کردن و قسمت کردن است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (مزدیسنا بقلم معین ص 253 و 254). باژ و پاژ. خراج . (منتهی الارب ). سا. (حاشیه ٔ فرهنگ خطی اسدی ن...
-
لشکرگاه
لغتنامه دهخدا
لشکرگاه . [ ل َ ک َ ] (اِ مرکب ) معسکر. (منتهی الارب ). لشکرگه . جای لشکر. لشکرجای . اردو. رجوع به در اندره شود : چون خوشنواز [پادشاه هیاطله ] این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه ا...
-
گنج
لغتنامه دهخدا
گنج . [ گ َ ] (اِ)پهلوی گنج ، ارمنی گنج ، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند.(برهان ). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی ). رِکاز. دَفینَه . کَنز. مَفتَح . (منتهی الارب ) : در گنجهای کهن ...
-
بنه
لغتنامه دهخدا
بنه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) پهلوی «بنگ » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بار و اسباب و رخوت خانه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). اسباب و رخت . (رشیدی ) (غیاث ). رخت و متاع و اسباب خانه و بهیر و اموال . (ناظم الاطباء). بار و اسباب و رخوت خانه . اث...