کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سليم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سلیم الصدر
لغتنامه دهخدا
سلیم الصدر. [ س َ مُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) آدم آرام و بی شر : نعیم که صاحب او بوده مردی سلیم الصدر و بی غایله بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
سلیم القلب
لغتنامه دهخدا
سلیم القلب . [ س َ مُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) غریب و مسکین و آنرا سلیم دل نیز گویند. (آنندراج ). آنکه قلب سالم و بی آزار دارد : از سر ضعفم سلیم القلب اگر زورم دهندبا اناالاعلی زنان فرش خدایی گسترم .خاقانی (از آنندراج ).
-
سلیم النفس
لغتنامه دهخدا
سلیم النفس . [ س َ مُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) پاک نژاد و بی اذیت . (ناظم الاطباء). بی آزار. نیک سرشت . رجوع به سلیم نفس و سلیم شود.
-
سلیم دل
لغتنامه دهخدا
سلیم دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . بی مکر. بی ریا. (ناظم الاطباء) : آن یکی گفت از سر سردی که بدیدم سلیم دل مردی . سنایی .گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل تو خود ز مادر از پی این کار زاده ای . خاقانی .گفتا که مکن ای سلیم دل مردپیرامن این حدیث ن...
-
سلیم دلی
لغتنامه دهخدا
سلیم دلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) ساده دلی . || بلاهت . (منتهی الارب ). حماقت : و حرب صفین و حدیث حکمین و سلیم دلی با موسی اشعری و فریب عمروبن العاص . (تاریخ سیستان ص 109).
-
سلیم رای
لغتنامه دهخدا
سلیم رای . [ س َ ] (ص مرکب ) درست اندیشنده : در بخت چو من سلیم رایی شایستی اگر بدی وفایی .نظامی .
-
سلیم کندی
لغتنامه دهخدا
سلیم کندی . [ س َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و جویبار عربلو. محصول آنجا غلات ، توتون ، کشمش ، چغندر، حبوبات . شغل اهالی زراعت . صنایع دستی آنان جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیا...
-
سلیم نفس
لغتنامه دهخدا
سلیم نفس . [س َ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه دارای نفس سلیم باشد. بی آزار: آسوده خاطر و سلیم نفس بگذاشت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 141). رجوع به سلیم و سلیم النفس شود.
-
غلامحسین سلیم
لغتنامه دهخدا
غلامحسین سلیم . [ غ ُ ح ُ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) زرد بوری . مورخ هندی است . او راست کتاب «ریاض السلاطین » و آن کاملترین کتاب به فارسی است که از تاریخ اسلام در بنگال گفتگو میکند. (از اعلام المنجد).
-
Charadriiformes
سلیمسانان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] پرندگانی با پراکندگی جهانی که ازنظر بسیاری صفات، مانند طول پاها و شکل و طرح منقار و نوع زیستگاه، با هم تفاوت دارند
-
شاه سلیم
لغتنامه دهخدا
شاه سلیم . [س َ ] (اِخ ) دهی از بخش زابلی شهرستان سراوان . دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قلعه سلیم
لغتنامه دهخدا
قلعه سلیم .[ ق َ ع َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهر کرد، واقع در 28هزارگزی باختر بروجن و 3هزارگزی راه بروجن به شلمراز. موقع جغرافیائی آن دامنه کوه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 229 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ،...
-
اصفر سلیم
لغتنامه دهخدا
اصفر سلیم . [ اَ ف َ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام معجونی است که بواسطه ٔ داشتن زعفران بدان اصفر گویند. و مارگزیده را نافع بود. معجونی است ، سلیم آنرا بساخت و چون زعفران دارد آنرا اصفر خواندند. (از بحر الجواهر).
-
ام سلیم
لغتنامه دهخدا
ام سلیم . [ اُم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) کنیه ٔ چند تن از زنان صحابی بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 242 شود.
-
ام سلیم
لغتنامه دهخدا
ام سلیم . [ اُم ْ م ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) سهله یا رمیله مکنی به ام سلیم . دختر ملحان بن خالد انصاری مادر انس بن مالک از صحابیات و زنی دینداربود. اسحاق بن عبداﷲبن ابی طلحه گفته است جد من ابوطلحه که مشرک بود از ام سلیم خواستگاری کرد و او خودداری نمود و گف...