کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سلوت
/salvat/
معنی
۱. خرسندی؛ شادی؛ خوشی.
۲. فراخی عیش.
۳. آرامش خاطر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرامش خاطر، تسلی
۲. خرسندی، شادی، خوشی، شادکامی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلوت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرامش خاطر، تسلی ۲. خرسندی، شادی، خوشی، شادکامی
-
سلوت
لغتنامه دهخدا
سلوت . [ س َل ْ وَ ] (ع اِمص ) بیغمی . (غیاث ) (دهار) (آنندراج ). خرسندی . (دهار) (مهذب الاسماء). سلوة اسم است از تسلی . (منتهی الارب ) : نه ز دولت نظری خواهم داشت نه ز سلوت اثری خواهم داشت . خاقانی .بخوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجاکه اشکم چو...
-
سلوت
فرهنگ فارسی معین
(سَ وَ) [ ع . سلوة ] (اِمص .) 1 - شادی ، خوشی . 2 - آرامش خاطر.
-
سلوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سلوة] [قدیمی] salvat ۱. خرسندی؛ شادی؛ خوشی.۲. فراخی عیش.۳. آرامش خاطر.
-
واژههای همآوا
-
صلوة
فرهنگ واژههای سره
نماز
-
سلوط
لغتنامه دهخدا
سلوط. [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل . دارای 1044 تن سکنه آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت گله داری و دارای راه ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
صلوة
لغتنامه دهخدا
صلوة. [ ص َ ل َ وات ْ ] (ع اِ) درود. رجوع به صَلَوات شود.
-
صلوة
لغتنامه دهخدا
صلوة. [ ص َ لات ْ ] (ع اِ) رجوع به صلاة شود.
-
صلوة
لغتنامه دهخدا
صلوة. [ ص َ لات ْ ] (معرب ، اِ) کنیسه ٔ جهودان است و اصل آن در عبرانی صلوتااست . ج ، صلوات . (منتهی الارب ). رجوع به صلوات شود.
-
جستوجو در متن
-
تسلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیغمی، دلجویی، دلداری، دلسوزی، سلوت ۲. تسلیت ۳. آرامشیافتن
-
شادمانی
واژگان مترادف و متضاد
بشاشت، بهجت، خوشحالی، خوشی، سرور، سلوت، شادی، نشاط ≠ ناشادمانی، غمگینی
-
خوشی
واژگان مترادف و متضاد
استراحت، بهجت، خوبی، خوشگذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی ≠ ناخوشی
-
زیان افتادن
لغتنامه دهخدا
زیان افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رسیدن . به گزند و ضرر دوچار شدن : شور عشق تو در جهان افتادبی دلان را بجان زیان افتاد. خاقانی .مایه ٔ سلوت به غربت شد ز دست دل زیان افتاد و محنت سود بس . خاقانی .ملرز از بیم جان خسرو اگر از عشق می لافی که باشد س...