کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سلم
/salam/
معنی
= بیع 〈 بیع سَلَف
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشتی، صلح، سازش، مسالمت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلم
فرهنگ نامها
(تلفظ: salm) (اوستایی) (در اعلام) یکی از سه پسر فریدون در اوستا ؛ (در عربی) سِلم /selm/ صلح و آشتی؛ مردِ صلح طلب .
-
سلم
واژگان مترادف و متضاد
آشتی، صلح، سازش، مسالمت
-
سلم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاکشیر ۲. کرت ۳. پیشفروش غلات ۴. تسلیم شدن
-
سلم
واژگان مترادف و متضاد
۱. نردبان ۲. پلکان
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان را در میان سه پسر خود سلم و تور و ایرج تقس...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س َ ] (ع اِ) دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سِلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س ِ ل َ ] (اِ) تخته و لوحی باشد که کودکان بر آن چیز نویسند و از آن چیزی خوانند. (برهان ). تخته ٔ رنگین که کودکان بر آن چیزی نویسند و به عربی لوح گویند. (فرهنگ رشیدی ). لوحی که کودکان بر آن چیزی نویسند و از آن چیزی خوانند و بر آن مشق خط کنند و...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [ س ُل ْ ل َ ] (ع اِ) زینه پایه و نردبان . (برهان ). نردبان . (جهانگیری ) (دهار). نردبان چوبین . (غیاث ) : در وصف تو کی رسم بخاطربر عرش که برشود بسلم . خاقانی .صبر را سلم کنم پیش درج تا برایم بر سر بام فرج . مولوی .بسازیم بر آسمان سلمی اگر شاهد...
-
سلم
لغتنامه دهخدا
سلم . [س ِ ] (ع اِ) آشتی و صلح که در مقابل جنگ است . (برهان ). آشتی . (جهانگیری ). صلح و آشتی . (غیاث ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سَلم . (منتهی الارب ) : چون بدیدم لطف و اکرام تراوآن سلام و سلم و پیغام ترا. مولوی .از کجا گوئیم علم از ترک علم از ...
-
سلم
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) آشتی .
-
سلم
فرهنگ فارسی معین
(سُ لَّ) [ ع . ] (اِ.) نردبان ، پلکان ؛ ج . سلالم ، سلالیم
-
سلم
فرهنگ فارسی معین
(سَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گردن نهادن ، تحت اختیار درآمدن .2 - پرداختن بهای جنس بیش از تحویل گرفتن آن .
-
سلم
دیکشنری عربی به فارسی
نردبان , نردبان بکار بردن , نردبان ساختن , پله کان , پله کان نردباني , راه پله , پلکان , راهرو پله