کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سلسل
/salsal/
معنی
۱. آب روان گوارا.
۲. می خوشگوار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلسل
لغتنامه دهخدا
سلسل . [ س َ س َ ] (ع ص ، اِ) آب شیرین و روشن و سرد و خوش که به گلو روان فروشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زرشک سلسل زرین و رود صلصل جی سرشک دجله روان است بر رخ بغداد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 10).|| می نرم و روان فروشونده بگلو. (آنندراج ) (منتهی الار...
-
سلسل
فرهنگ فارسی معین
(سَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب گوارا. 2 - شراب خوشگوار.
-
سلسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹سلسال› [قدیمی] salsal ۱. آب روان گوارا.۲. می خوشگوار.
-
واژههای همآوا
-
صلصل
لغتنامه دهخدا
صلصل . [ ص َ ص َ ] (ع اِ) موی پیشانی اسب . (منتهی الارب ).
-
صلصل
لغتنامه دهخدا
صلصل . [ ص ُ ص ُ ] (اِخ ) آبی است در جوف هضبه ٔ حمراء. (معجم البلدان ).
-
صلصل
لغتنامه دهخدا
صلصل . [ ص ُ ص ُ ] (اِخ ) در هفت میلی مدینه است . چون پیغمبر در عام الفتح از مدینه به مکه شد بدانجا نزول فرمود. (معجم البلدان ).
-
صلصل
لغتنامه دهخدا
صلصل . [ ص ُ ص ُ ] (اِخ ) موضعی است عمروبن کلاب را. (معجم البلدان ).
-
صلصل
لغتنامه دهخدا
صلصل . [ ص ُ ص ُ ] (ع اِ) مرغی است یا آن فاخته است . (منتهی الارب ). فاخته . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). کالِنجَه . (برهان ). کوکو : صلصل چو بیدلان جهان گشته باخروش بلبل چو عاشقان نوان گشته بافغان . فرخی .ز بلبل سرود خوش ، ز صلصل نوای نغزز ساری حد...
-
صلصل
فرهنگ فارسی معین
(صُ صُ) [ ع . ] (اِ.) فاخته .
-
ثلثل
لغتنامه دهخدا
ثلثل . [ث ُ ث ُ ] (ع اِمص ) هدم و انهدام و خرابی و ویرانی .
-
صلصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] solsol = فاخته
-
جستوجو در متن
-
شاد قباد
لغتنامه دهخدا
شاد قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) کوره ای است از کوره های قباد پادشاه که بجانب مشرق بغداد بوده و مشتمل بوده بر بلاد متعدده ٔ ثمانیه و اسامی بعضی در معجم به تعریب آمده از جمله رست قباد و جلولا و سلسل و مهدوه (مهروذ) و برازالبرور (برازالروز) و البرنجن (بند نیجی...
-
سلسله
لغتنامه دهخدا
سلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشروان اندر آویخته زآن سلسله ٔ زلف دراز. فرخی .سلسله جعدی بنفشه عارضی کش فریدون افدر و پرویزجد...