کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سلحدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سلحدار
لغتنامه دهخدا
سلحدار. [ س ِ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). مخفف سلاحدار : شحنه ٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شدزخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است . سنایی .بلای خمار است در عیش مل سلحدار خار است با شاه گل . سعدی .تا جهان بوده ست ...
-
جستوجو در متن
-
جامع احمر
لغتنامه دهخدا
جامع احمر. [ م ِ ع ِ اَ م َ ] (اِخ ) مسجدی است در شارع الجامع الاحمر. این مسجد را سلیمان آغا سلحدار بنا کرده است . (از تاریخ المساجد الاثریه ص 360).
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (طرخونچی ...) او یکی از صدر اعظم های دوره ٔ سلطان محمد رابع است و از مردم ماط ارناودستان است آنگاه که باسلامبول رفت داخل سرای همایون شد و وقتی که موسی آغا سلحدار شهریاری بایالت مصر منصوب گردید او بخدمت موسی آغا پیوست و در ...
-
شاک
لغتنامه دهخدا
شاک . [ شاک ک ] (ع ص ) گمان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شک کننده و گمان برنده . (غیاث اللغات ). مرتاب . نقیض متیقن . مریب . گمانمند. (مهذب الاسماء). متردد میان نقیضین بدون ترجیح یکی بر دیگر : هر آینه که یقین باشد آنچه گفت مرایقین شناسم و د...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [اَ م َ ] (اِخ ) (قوانوز...) یکی از وزرای دولت عثمانی . او در دوره ٔ سلطنت احمدخان ثالث سه ماه مقام صدارت عظمی داشت و اصل او از مردم روسیه است و آزاد کرده ٔ حسن پاشا سلحدار. در اوّل داخل سرای همایون شد و پس از طی ّ مناصب و مراتبی کدخدای خزی...
-
عیش
لغتنامه دهخدا
عیش . [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ). حیات حیوانی . (از اقرب الموارد). زیست . زندگی : بر تو در سعادت همواره باز بادعیش تو باد دایم با یار مهربان . منوچهری .چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی چون ریگ روان جیشی در پُرّی و بسیاری . منوچهری .عل...
-
خمار
لغتنامه دهخدا
خمار. [ خ ُ ] (ع اِ) کرب تب و صداع و رنج آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ص ) می زده . (ناظم الاطباء). شراب زده . مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بدیده چو قار و به رخ چون بهارچو می خورد...
-
شحنه
لغتنامه دهخدا
شحنه . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است . (از آنندراج ). نگهبان شهر. عسس و صوبه دار. نواب و نایب حاکم شهر. رئیس پولیس . (ناظم الاطباء) : عم...
-
مل
لغتنامه دهخدا
مل . [ م ُ ] (اِ) نبیذ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). شراب انگوری . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج ). می و شراب انگوری و هر مایع مسکر. (ناظم الاطباء). می . باده . مدام . راح . صهبا. خمر. عقار. قهوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در سغدی...