کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سل
/sal/
معنی
۱. تختهای که روی آب بیندازند و از بالای آن عبور کنند؛ پل چوبی.
۲. قایق؛ کشتی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تب لازم
۲. نطفه
دیکشنری
tuberculosis
-
جستوجوی دقیق
-
سل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تب لازم ۲. نطفه
-
سل
لغتنامه دهخدا
سل . [ س َ ] (اِ) چیزی باشد که از چوب وفلاشه درهم بندند و با آن از آب گذرند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شش و ریه . (ناظم الاطباء). شش را نیز گفته اند که عربان ریه گویند. (برهان ). || کشتی که به عربی سفینه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کشتی...
-
سل
لغتنامه دهخدا
سل . [ س َل ل ] (ع ص ) مرد دندان ریخته . رجل سل . || (اِ) خنوری که در وی طعام و جز آن نهند. ج ، سلال . || (مص ) برکشیدن شمشیر از غلاف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). برکشیدن شمشیر و جز آن . (المصادر زوزنی )(تاج المصادر بیهقی ). کشیدن شمشیر...
-
سل
لغتنامه دهخدا
سل . [ س َل ل ] (ع مص ) روغن کشیدن از سکه و گرم کردن آن . || برکشیدن خاران را. || شپلیدن کنجد. || زدن و تازیانه زدن . || زود نقد کردن . || گرفتن چیزی را. || کندن چیزی را. || به آرامی بیرون آوردن چیزی را. || ریخته شدن دندانها. (ناظم الاطباء) (منتهی ال...
-
سل
لغتنامه دهخدا
سل . [ س ِ ] (اِ) سلاحی مر هندوان را مانند زوبین . (ناظم الاطباء). نام یکی از اسلحه ٔ هندوان باشد و زوبین همان است . (برهان ). || نام مرضی است . (برهان ). بیماری و قرحه ای که بیشتر در شش پدید آید و کم کم آنرا فاسد کرده و ناپدیدش کند. (از ناظم الاطباء...
-
سل
لغتنامه دهخدا
سل . [ س ُ ] (فرانسوی ، اِ) یکی از مواضع اجسام کلوئیدی «سل » است و آن حالتی است که ذرات کلوئیدی کاملاً در مایع حلال پراکنده شده و ظاهراً بصورت محلول اجسام بلوری درآمده و مسیل ها بواسطه ٔ ذرات مایع حلال کاملاً از یکدیگر جدا شده باشند. (از گیاه شناسی گ...
-
سل
لغتنامه دهخدا
سل . [ س ُل ل / س ِل ل ] (ع اِ) قرحه ای که در شش حادث میشود پس ذات الریه یا ذات الجنب یا بعد زکام و نزله یا بعد سرفه کهنه و آن را تب و قی لازم است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قرحه ای که در شش حادث شود، تب دق . (ناظم الاطباء) : دلم تنوره و عشق آتش و ...
-
سل
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برکشیدن شمشیر، کارد و غیره . 2 - بریدن رگ . 3 - داغ کردن . مخصوصاً داغ کردن شریان صدغ که درد شقیقه و خیالات و منع نزول آب را نافع است .
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) ظرفی که در روی طعام و جز آن نهند؛ ج . سلال .
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - پُل چوبی . 2 - قایق .
-
سل
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ فر. ] (اِ.) پنجمین نُت از نُت های هفتگانة موسیقی .
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ هند. ] (اِ.) = سیل . شل : سلاحی است مانند زوبین هندوان را.
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه بیرون کشیده شود از چیزی . 2 - نطفه .
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( س ) (اِ.) مرضی است عفونی و واگیردار که بیشتر ریه و غدد لنفاوی به آن دچار می شوند. عامل آن باسیلی است به نام باسیل کخ .
-
سل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص .) مرد دندان ریخته .