کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقلابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سقلابی
/sa(e)qlāb/
معنی
از مردم سقلاب؛ اسلاو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقلابی
لغتنامه دهخدا
سقلابی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سقلاب که نام قوم و ولایت است : رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر اثر سبلت سقلابی . منوچهری .چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش که از بینی سقلابی فرودآید همی خله . عسجدی .بیست ویک خیلتاش سقلابی خیل دیماه را ...
-
سقلابی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سقلاب، ناحیهای در اروپای شرقی) [معرب، مٲخوذ از فرانسوی] ‹صقلابی› [قدیمی] sa(e)qlāb از مردم سقلاب؛ اسلاو.
-
سقلابی
واژهنامه آزاد
(صفت نسبی؛ معرّب، مٲخوذ از فرانسوی) [sa(e)qlāb] از مردم سقلاب؛ اسلاو؛ منسوب به سقلاب، ناحیه ای در اروپای شرقی؛ صقلابی (قدیمی). (رک فرهنگ عمید)
-
واژههای مشابه
-
بسیل سقلابی
لغتنامه دهخدا
بسیل سقلابی . [ ب َل ِ س َ ] (اِخ ) نیسل سقلابی یا صقلایی . قاتل میخائیل بن توفیل پادشاه . رجوع به مجمل التواریخ والقصص ، شود.
-
واژههای همآوا
-
صقلابی
لغتنامه دهخدا
صقلابی . [ ص َ / ص ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به صقلاب . رجوع به صقلاب شود.- موی صقلابی ؛ موی بور.- روی صقلابی ؛ سفید و سرخ .
-
جستوجو در متن
-
سقالبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سقالبَة، جمعِ سَقلَب] [قدیمی] saqālebe = سقلابی
-
صقالبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صقالبَة، جمعِ صقلابیّ و صَقلبیّ] [قدیمی] saqālebe = سقلابی
-
منگو تیمور
لغتنامه دهخدا
منگو تیمور. [ م ُ ت َ ] (اِخ ) یکی از غلامان ملک منصور لاچین سقلابی است که در سال 697 هَ . ق . به نیابت سلطنت ملک منصور سلطان مصر رسید و در سال 698 او و ملک منصور به دست غلامان خود کشته شدند. رجوع به تاریخ مغول اقبال صص 269-271 شود.
-
محرابی
لغتنامه دهخدا
محرابی . [ م ِ ] (ص نسبی ) آنکه اهل محراب و ملازم آن است .- زاهد محرابی ؛ پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است : رخ او چون رخ آن زاهد محرابی بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی . منوچهری . || نوعی از شمشیر. (غیاث ) (آنندراج ). قسمی از شمشیر. (ناظم ال...
-
خله
لغتنامه دهخدا
خله . [ خ ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) خلم . مخاط بینی . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : چو آید زو برون حمدان بدان ماند سرسرخش که از بینی سقلابی برون آید همی خله . عسجدی (از انجمن آرای ناصری ).- خله ٔ چشم ؛ رطوبت غلیظی که در کنجهای چشم جمع شود. (ناظم الاط...
-
قاطع
لغتنامه دهخدا
قاطع. [ طِ ] (ع ص ) برنده . جداکننده . تیز و بران . (ناظم الاطباء) : کید قاطع مگو که واصل ماست کید چون گردد آفتاب منیر. خاقانی .- برهان قاطع ؛ حجة قاطع. حجتی که شبهه و شک را میبرد : منکران توحید و تمجید باریتعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. ...
-
آریائیان
لغتنامه دهخدا
آریائیان . (اِخ ) این نام تقریباً به مجموع سپیدپوستان آسیا و اروپا اطلاق می شود. مؤلفین قدیم از آن نام برده و هرودوتس و بطلمیوس چند قوم را به نام آریائی ذکر کرده اند. تحقیقات عمیقه در پیرامون این کلمه در این اواخر آغاز شده و اختلافات بسیاری بمیان آم...