کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صغر
فرهنگ فارسی معین
(صَ غَ) [ ع . ] (مص ل .) خرد گردیدن .
-
صغر
فرهنگ فارسی معین
(ص غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوچک شدن . 2 - خوار شدن . 3 - (اِمص .) کم سالی ، خردی ، کوچکی .
-
صقر
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چرخ (جان .). 2 - هر مرغ شکاری از باز، شاهین و جز آن ؛ ج . اصقُر صُقور، صِقار، صِقاره ، صُقر.
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (اِخ ) قاره ای است به مروت از زمین یمامة مربنی نمیر را. (معجم البلدان ). و بدانجا قاره ٔ دیگری است که آن را نیز صقر گویند. راعی نمیری گفته است :جعلن اریطا بالیمین و رمله و زات لغاط بالشمال و خانقه و صادفن بالصقرین صوب سحابةتضمنها جنبا غد...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). چرخ . || هر مرغ شکاری از باز و شاهین و جز آن . ج ، اَصقُر، صُقور، صُقورَة، صِقار، صِقارَه ، صُقر. (منتهی الارب ). هر مرغی که شکار کند. (غیاث اللغات ). باز. ابوشجاع . ابوالاصبع. ا...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را به چوب دستی . || شکستن سنگ را به تبر بزرگ . (منتهی الارب ). سنگ را به میتین زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || افروختن آتش را. || زدن کسی را بر زمین . || لعن کردن کسی را که مستحق لعنت نباشد. || سخت شدن ترشی شیر. || سخت نرم...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ق َ ] (ع اِ) برگ عضاه و عرفط که افتاده باشد. (منتهی الارب ). ماانحت من ورق العضاه و العرفط. (اقرب الموارد). || عسل رطب و مویز و منه : هذا التمر اصقر من ذاک ؛ بمعنی اکثر صقراً؛ ای عسلاً. (اقرب الموارد). || نام جهنم . لغتی است در سقر. (منتهی...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ق ِ ] (ع اِ)خرما که از وی دوشاب سازند. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). || خرمای دوشاب ناک . (منتهی الارب ).
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص ُ ق َ ] (ع اِ) کذب صریح ، یقال : جاء بالصقر و البقر؛ یعنی دروغ صریح آورد، و آن نام چیزی است که دانسته نشود. (منتهی الارب ). جاء بالصقر والبقر؛ ای الکذب . (مهذب الاسماء).
-
صغر
لغتنامه دهخدا
صغر. [ ص َ غ َ ] (اِخ ) کوهی است بین مدینه و سیاله برابر عبود و راه مدینه بین این دو کوه است . (معجم البلدان ذیل عبود و صغر).
-
صغر
لغتنامه دهخدا
صغر. [ ص َ غ َ ] (ع مص ) خرد گردیدن . (منتهی الارب ).
-
صغر
لغتنامه دهخدا
صغر. [ ص ِ غ َ ] (ع اِمص )خردی یا خردی تن . (منتهی الارب ). خردی و کوچکی . (غیاث اللغات ). کوچکی . کم سالی . مقابل کِبَر : همی یاد دارم ز عهد صغرکه عیدی برون آمدم با پدر. سعدی .- صغر سن . رجوع به همین کلمه شود.|| (مص ) خرد گردیدن . || خوار شدن . (من...
-
صغر
لغتنامه دهخدا
صغر. [ ص ُ ] (ع مص ) خوار شدن . (منتهی الارب ). || مائل به غروب شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) خواری . (منتهی الارب ). || (اِ) سقم . (منتهی الارب ).
-
صغر
لغتنامه دهخدا
صغر. [ ص ُ غ َ ] (اِخ ) رجوع به زغر شود.
-
صغر
لغتنامه دهخدا
صغر. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) جماعت . (منتهی الارب ).