کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سقال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سقال
لغتنامه دهخدا
سقال . [ س َق ْ قا ] (ع ص ) زداینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به صقال شود.
-
سقال
لغتنامه دهخدا
سقال . [ س ِ ] (اِ) ریش که به عربی محاسن و لحیه گویند. رجوع به صقال شود.
-
واژههای مشابه
-
آق سقال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] ‹آقصقال، آقسقل› [قدیمی] 'āqsaqqāl ریشسفید؛ بزرگتر و سردسته.
-
قره سقال
لغتنامه دهخدا
قره سقال . [ ق َ رَ س َق ْ قا ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه ٔشهرستان ارومیه واقع در 11 هزارگزی جنوب خاوری اشنویه و 5 هزارگزی جنوب شوسه ٔ اشنویه به نقده . موقع جغرافیایی آن دره و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 142 تن . آب آن از قادرچای و م...
-
قره سقال
لغتنامه دهخدا
قره سقال . [ ق َ رَ س َق ْ قا ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 52 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 8500گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن دره و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 319 تن . آب آن از ...
-
قره سقال
لغتنامه دهخدا
قره سقال . [ق َ رَ س َق ْ قا ] (اِخ ) دهی جزء بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 9 هزارگزی خاور سراسکند و 2 هزارگزی شوسه ٔ سراسکند به قره چمن . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 335 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات . شغل اه...
-
قره سقال
واژهنامه آزاد
قره سقال یعنی مردمانی باریش سیاه
-
واژههای همآوا
-
ثقال
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شُتر آهسته رو. 2 - زن فربه کفَل .
-
صقال
فرهنگ فارسی معین
(ص قُ) [ ع . ] (ص .) آن که آهن را روشن کند؛ روشنگر.
-
صقال
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زدودن شمشیر و آینه و جز آن ، صیقل زدن . 2 - (اِمص .) زدودگی ، جلا.
-
صقال
لغتنامه دهخدا
صقال . [ ص َق ْ قا ] (ع ص ) مهره زن . (مهذب الاسماء). مهره کش . (غیاث اللغات ). || روشنگر یعنی آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). شحاذ. جَلاّء.
-
صقال
لغتنامه دهخدا
صقال . [ ص ِ ] (ع مص ) زدودن شمشیر و آینه و جز آن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). صیقل زدن . روشن کردن . || (اِمص ) زدودگی . (منتهی الارب ). روشنگری : پر صقالت بود روی از گشت چرخ گشت روی پر صقالت چون زگال . ناصرخسرو.ای گوهر معانی زان تیغ گوهری خنجرب...
-
صقعل
لغتنامه دهخدا
صقعل . [ ص ِ ع َ ] (ع اِ) خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازه ٔ تر نهند. (منتهی الارب ). خرمای خشک . (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر).