کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفیه
/safih/
معنی
۱. نادان؛ بیخرد.
۲. بیحلم.
۳. بدخو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابله، احمق، بله، بیشعور، بیعقل، خل، کانا، کمخرد، کمشعور، کمعقل، کمهوش، کودن، نادان ≠ عاقل
دیکشنری
lunatic
-
جستوجوی دقیق
-
سفیه
واژگان مترادف و متضاد
ابله، احمق، بله، بیشعور، بیعقل، خل، کانا، کمخرد، کمشعور، کمعقل، کمهوش، کودن، نادان ≠ عاقل
-
سفیه
لغتنامه دهخدا
سفیه . [ س َ ] (ع ص ) نادان و کم عقل . (غیاث ) (آنندراج ). نادان . ج ، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : چکنم گر سفیه را گردن نتوان نرم کردن از داشن . لبیبی .مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سرش کور و گوش دل کر. ناصرخ...
-
سفیه
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - نادان . 2 - احمق . 3 - ابله .
-
سفیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: سِفاه و سُفَهاء] safih ۱. نادان؛ بیخرد.۲. بیحلم.۳. بدخو.
-
سفیه
دیکشنری فارسی به عربی
ابله
-
واژههای همآوا
-
صفیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: safiye) (عربی) (مؤنث صفی) ، ← صفی ؛ (در اعلام) دختر اخطب زوجهی رسول اکرم (ص) و نیز نام یکی از عمههای پیامبر (ص).
-
سفیح
لغتنامه دهخدا
سفیح . [ س َ ] (ع اِ) گلیم گنده . || تیری است از تیرهای قمار که نصیبی ندارد. || جوال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سفیح
لغتنامه دهخدا
سفیح . [ س ُ ] (اِ) قسمی گندم که در بیجار زراعت میشود. (یادداشت مؤلف ).
-
صفیح
لغتنامه دهخدا
صفیح . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) آسمان یا آسمان بالائین . (منتهی الارب ). || روی پهناور از هر چیزی . (منتهی الارب ). وجه کل شی ٔ عریض . (اقرب الموارد). || پوست روی . (مهذب الاسماء). || تخته ٔ در. ج ، صفایح . || سنگ پهن . (مهذب الاسماء).
-
صفیه
واژهنامه آزاد
درخت خرمای پرمیوه و پربار.
-
جستوجو در متن
-
cephas
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیه
-
ceja
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیه
-
ceibos
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیه