کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
صفیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آواز، آوا، بانگ، سوت، صوت، فریاد ۲. هتک
-
صفیر
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.)1 - بانگ و فریاد. 2 - سوت .
-
صفیر
لغتنامه دهخدا
صفیر. [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مرغان یا عام است . (منتهی الارب ). آواز طائران و این معرب سبیل است . (غیاث اللغات ). سوت . هشتک . شاه فوت : بلبل بشاخ سرو برآرد همی صفیرماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر. منوچهری .درخت و مرغ شدند از پی تو باغ بباغ یک...
-
صفیر
لغتنامه دهخدا
صفیر. [ ص َ ] (عبری ، اِ) علامت استهزا و ریشخند است . (حزقیال 27:36، کتاب میکاه 6:16) (قاموس کتاب مقدس ). || علامت ندا نمودن و خواندن است . (اشعیا 5:26 و 7:18، زکریا10:8) (قاموس کتاب مقدس ). || یکی از الفاظی است که افاده ٔ تحقیر نماید. (ایوب 27:23، ا...
-
صفیر
لغتنامه دهخدا
صفیر. [ ص َ] (اِخ ) نام وی شمشاد و از مردم قم است . از اوست :دلم را باز ده پیش تو بیکارست می دانم ترا زین جنس بیمقدار بسیارست می دانم .دور نئی که تا کنم شکوه ز درددوریت آه که میکشد مرا هجر تو در حضور تو.(آتشکده ٔ آذرذیل شعرای قم ) (قاموس الاعلام ترکی...
-
صفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] safir ۱. صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود.٢. سوت.٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی.〈 صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.〈 صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. صدا زدن.۲. (مصدر لازم) سوت زدن؛ ...
-
جستوجو در متن
-
ambassadress
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیر، سفیر زن، همسر سفیر
-
embassador
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیر، ایلچی، سفیر کبیر
-
آکرودیته
واژهنامه آزاد
سفیر کشوری که در آن کشور اقامت ندارد. برخی کشورها در چند کشور نزدیک به هم یک سفیر تعیین میکنند که ان سفیر فقط در یکی از کشور ها اقامت دارد که به آن سفیر آکرودیته گویند.
-
ambassage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیر
-
ambassadeur
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیر
-
safebreaking
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیر سازی
-
سفرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سفراء، جمعِ سَفیر] sofarā = سفیر
-
ambassadorially
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیر