کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفیران
واژهنامه آزاد
فرستاده ها،پیک ها
-
جستوجو در متن
-
سفرا
واژگان مترادف و متضاد
سفیران، سفیرها، نمایندگانسیاسی، ایلچیان، رسولان
-
بولحار
لغتنامه دهخدا
بولحار. (اِ) جایی که سفیران و ایلچیان ممالک ، جهت مصالحت امری و معاهده ای ، با هم مجتمع و فراهم اند. || میدان کارزار. (آنندراج ). و رجوع به بولجار شود.
-
envoys
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیران، نماینده، فرستاده، مامور، ایلچی، مامور سیاسی، سخن اخر، شعر ختامی
-
عمر اهوازی
لغتنامه دهخدا
عمر اهوازی .[ ع ُ م َ رِ اَهَْ ] (اِخ ) از سفیران امام قائم (ع ) بوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 110 شود.
-
سفیر
لغتنامه دهخدا
سفیر. [ س َ ] (ع اِ) رسول و پیک . ج ، سفراء. (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). پیک . (دهار) : هر روز درخت با حریر دگر است وز باد سوی باده سفیر دگر است . منوچهری .قرآن را به پیغمبرت ناوریدمگر جبرئیل آن مبارک سفیر. ناصرخسرو.نه بس فخر آن کز امام زمانه ...
-
سادکس
لغتنامه دهخدا
سادکس . [ دُ ک ُ ] (اِخ ) پسر پادشاه تراکیه در نیمه ٔ قرن پنجم ق . م . بود. وی سفیران اسپارت را که برای جلب حمایت در بار هخامنشی ضد آتنیها عازم شوش بودند بازداشت و تسلیم آتنیها کرد. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 943 شود.
-
هیئت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هَیئة، جمع: هَیئات] ha(e)y'at ۱. کیفیت، شکل، و صورت چیزی؛ حال؛ شکل؛ صورت.۲. عده و دستهای از مردم.۳. (نجوم) علمی که دربارۀ ستارگان بحث میکند؛ ستارهشناسی.〈 هیئت دیپلماتیک: تمام سفیران و اعضای سفارتخانهها در پایتخت یک کشور؛ کو...
-
رسولخانه
لغتنامه دهخدا
رسولخانه .[ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ معد برای پذیرایی رسولان . دارالسفراء. (یادداشت مؤلف ). آسایشگاه و محل پذیرایی از فرستادگان و سفیران کشورهای خارج : در رسولخانه فرودآوردند و نزل بسیار دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598). بفرمود تا او را به ...
-
حریم دارالخلافه
لغتنامه دهخدا
حریم دارالخلافه . [ ح َ م ِ رِل ْ خ َ ف َ / ف ِ ] (اِخ ) ثلث شهر بغداد را بدین نام میخواندند چه کاخ سلطنتی در میان آن بود و آنرا سوری بود که از کنار دجله آغاز میگشت و از سوی دیگر نیز بدان منتهی میگشت ... مانند یک نیمه دائره بود و چند در داشت : یکی از...
-
ارسلان خان
لغتنامه دهخدا
ارسلان خان . [ اَ س َ ] (اِخ ) اول ایلکی . ابن علی مکنی به ابوالمنتصر، هفتمین از ایلک خانیّه ٔ ترکستان و او پس از شرف الدین طغان بن علی بحکومت رسید. در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : طغان خان را عمر به آخر رسید و روح او در جمله ٔ ارواح شهدا بجنةالمأوی ر...
-
استیناف
لغتنامه دهخدا
استیناف . [ اِ ] (ع مص ) استئناف . از نو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). نو کردن . از نو کردن . تجدید. از سر گرفتن . از سر گرفتن کار و آغاز کردن آن : ناصرالدین از این کلمات متأذی شد و طراوت آن حال بذبول رسید و مکاتبه ٔ دیگر رسانیدند مشتمل بر استیناف م...
-
داریوش دوم
لغتنامه دهخدا
داریوش دوم . [ دارْ ش ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) نام وی اخس بود و پس از جلوس بر تخت پادشاهی خود را داریوش خواند. توسیدید، پلوتارک و ژوستن نام او را «داری یس » نوشته اند. مسعودی او را دارأبن بهمن اسفندیار نام برده و طبری و حمزه ٔ اصفهانی او را پسر اردشیربن ب...
-
انگشت
لغتنامه دهخدا
انگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤلف ). بنانة. اَنگُل : که کس در جهان مشت ایشان ندیدبرهنه یک انگشت ایشان ندید. فردوسی .بر هر ...