کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیدک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کره زده
لغتنامه دهخدا
کره زده . [ ک َ رَ/ رِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متکرج . سفیدک زده . کپک زده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کره و کره زدن شود.
-
رمش
لغتنامه دهخدا
رمش . [ رُ ] (ع اِ) سفیدی که در ناخن نوجوانان پیدا آید. (از تاج العروس ) (از ذیل اقرب الموارد). سفیدک . رجوع به رَمَش شود. || (ص ، اِ) ج ِ رَمْشاء. رجوع به رمشاء شود.
-
کپره زده
لغتنامه دهخدا
کپره زده . [ ک َ پ َ رَ / رِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که کپره گرفته باشد. کپک زده . سفیدک زده . کره زده . کلاش گرفته . متکرج . اورگرفته . اورزده . رجوع به کپک زده شود. || شوخ گرفته . پینه بسته .
-
کره برآوردن
لغتنامه دهخدا
کره برآوردن . [ ک َ رَ / رِ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کره بستن .کره گرفتن . کره زدن . اور زدن . کپک زدن . اور گرفتن . سفیدک زدن : کرج الخبز کرجاً؛ تباه گردید نان و کره برآورد. (منتهی الارب ). اکراج ؛ تباه شدن نان و کره برآوردن . (منتهی الارب ). رجوع به ...
-
متکرج
لغتنامه دهخدا
متکرج . [ م ُ ت َ ک َرْ رِ ] (ع ص ) نان تباه و سبز. (آنندراج ). نان سبز شده ٔ کره برآورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کپک زده . کفک زده . کلاش گرفته . کره گرفته . سفیدک زده . کپره زده . کره برآورده . (یادداشت به خط مرحوم دهخ...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بار. (ناظم الاطباء). منسوب به بار: قاطر حیوان باری است . در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل ) است که یاء نسبت به آن ملحق گشته . (از فرهنگ نظام ). ستور باری مقابل ، سواری . اسب و استر و جز آن که سواری را نشاید و بر آ...
-
کره گرفتن
لغتنامه دهخدا
کره گرفتن . [ ک َ رَ / رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کبره زدن . تکرج . کپک زدن . کره زدن . (یادداشت مؤلف ). اور زدن .سفیدک زدن . تکرج . (تاج المصادر). اکراج . تکرج . (منتهی الارب ). کره بستن . کره برآوردن : التکریج ؛ کره گرفتن نان . تعشیش ؛ کره گرفتن ن...
-
شاشه
لغتنامه دهخدا
شاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ)بول باشد یعنی کمیز. (لغت فرس ). کمیز بود یعنی بول .(اوبهی ). بول و کمیز باشد. (برهان ). بول باشد خواه از انسان و خواه از حیوان . (شعوری ). اسم فارسی بول است که گمیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) : ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گ...
-
کره
لغتنامه دهخدا
کره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) پوست دست و یا اعضاء را گویند که بسبب کار کردن بسیار سخت شده و پینه بسته باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی است از کوره یا کبره . شغه . پینه . رجوع به کوره و کبره شود. || چرک و وسخ و کثافت و ناپاکی . (ناظم الاطباء)....
-
مزید
لغتنامه دهخدا
مزید. [ م َ ] (ع اِمص ) افزونی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زیادتی و افزونی . (آنندراج ) (غیاث ) : لهم مایشاؤن فیها و لدینا مزید. (قرآن 35/50)؛ مر ایشان راست آنچه خواهند در آن و نزد ماست زیادتی و افزونی . و آن پادشاه رحمه اﷲ از ملوک آل سامان به ...
-
کبوتر
لغتنامه دهخدا
کبوتر. [ ک َ ت َ ] (اِ) کفتر. کبتر. (ناظم الاطباء). حمام . (دهار) (فهرست مخزن الادویه ). کوتر. کفتر. حمامه . (آنندراج ). نامه بر. (یادداشت مؤلف ). عَفْد. و رقاء. سعدانه . صُلْصُلَة. (منتهی الارب ). و رقاء.(منتهی الارب ). کُوتَر مخفف و کفتر مبدل کبوت...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...