کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیدکرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفیدکرده
لغتنامه دهخدا
سفیدکرده . [ س َ / س ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برنگ سفید درآورده . رجوع به سفید کردن شود. || بو داده شده . پوست بازگرفته : بگیرند مغز بادام شیرین سفیدکرده نیم من ، مغز دانه زردآلوی تلخ سفیدکرده ده استار و کنجد سفیدکرده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
جستوجو در متن
-
ملهق
لغتنامه دهخدا
ملهق . [ م ُ ل َهَْ هََ] (ع ص ) ملهق اللون ؛ سپیدفام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سفیدکرده شده . (آنندراج ).
-
گوارش بلادری
لغتنامه دهخدا
گوارش بلادری . [ گ ُ رِ ش ِ ب َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جهت ریاح بواسیری و تقویت باه و هضم طعام به غایت نافع است و موافق مبرودین است . زنجبیل ده استار، دارفلفل سه استار، شیطرح دو استار، شقاقل پنج استار، فانید چهارصدوپنجاه مثقال ، مغز گردکان سفید...
-
تنگری
لغتنامه دهخدا
تنگری . [ ت َ گ َ ] (اِخ ) خدای تعالی و تقدس . (آنندراج ). در زبان ترکی نام حق تعالی است ، از لغات ترکی و برهان و مدار. (غیاث اللغات ). نام خدای تعالی به زبان مغولی . نام خدای تعالی نزدترکان دور، و ترکان نزدیک تانری و تاری گویند. (یادداشت بخط مرحوم د...
-
حب الصنوبرالکبار
لغتنامه دهخدا
حب الصنوبرالکبار. [ ح َب ْ بُص ْ ص َ ن َ ب َ رِل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) چلغوزه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). جِلوز. صاحب اختیارات گوید: چلغوزه است و درخت آن کوچکتر از حب صنوبر صغار بود و از سیستان خیزد و درخت وی را سوسن (؟) خوانند و طبیعت چلغوزه گرم بود در ...
-
حب المحلب
لغتنامه دهخدا
حب المحلب . [ ح َب ْ بُل ْ م ِ ل َ ] (ع اِ مرکب ) نیوند مریم . نوعی از داروهای افاویه است . (بحر الجواهر). صاحب اختیارات گوید: بپارسی نیوند مریم خوانند بهترین وی فربه بود و طبیعت وی گرم و خشک است و گویند معتدل بود و گویند سرد است و قول اصح آن است که ...
-
شجرة
لغتنامه دهخدا
شجرة. [ ش َ ج َ رَ ] (ع اِ) یکی شَجَر و شِجَر. ج ، شَجَرات ، شِجَرات . (از اقرب الموارد). || مؤنث شجر. (اقرب الموارد).- شجرة ابراهیم ؛ پنجنگشت است . بعضی آن را ام غیلان و جمعی شانج دانند و مالیقی نوشته که در فلاجه شجر ابراهیم را عظیم و طویل و کثیرا...
-
برآمدن
لغتنامه دهخدا
برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن ....