کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیددار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفیددار
لغتنامه دهخدا
سفیددار. [ س َ /س ِ ] (اِ مرکب ) سپیدار. سفیدار: درخت سفیددار هرچندبرگ و ساق و شاخ آن بهم ماننده است لیکن انواع بسیار دارد. (فلاحت نامه ). رجوع به سپیدار و سفیدار شود.
-
سفیددار
لغتنامه دهخدا
سفیددار. [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
واژههای مشابه
-
باغ سفیددار
لغتنامه دهخدا
باغ سفیددار. [ غ ِ س ِ ] (اِخ ) نام باغی بوده است به هرات : بعد از سه سال باز او را [ مولانا ایازی را ] در باغ سفیددار دیدم که شعر خود را بر مردم مجلس میخواند. (از مجالس النفایس ص 217).
-
جستوجو در متن
-
سفیدار
واژگان مترادف و متضاد
سپیدار، سفیددار
-
پد
لغتنامه دهخدا
پد. [ پ َ ] (اِ) سفیددار. غَرَب . درختی را گویند که هرگز بار ندهد. (برهان ).
-
آغال پشه
لغتنامه دهخدا
آغال پشه . [ پ َش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نام درختی که آن را به عربی شجرةالبق گویند. پشه غال . سارخکدار. سارشکدار. لامشگر. کژم . کنجک . ناژین . پشه خار. پشه دار. دردار. و نام دیگرآن سده است . و خریطه گونه ها بر آن پدید آید که پشه در آن جای دارد و بعضی گ...
-
سپیدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اسفیدار، اسپیدار، اسپیددار› (زیستشناسی) sepidār درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران میروید و بلندیش تا ۲۰ متر میرسد. چون تنهاش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانهها و تیر و ستون چوبی به کار ...
-
صالحان کوه کیلویه
لغتنامه دهخدا
صالحان کوه کیلویه . [ ل ِ ن ِ لو ی َ ] (اِخ ) (رودخانه ٔ...) در فارسنامه ٔ ناصری گوید: آب آن شیرین و گوارا. آب چشمه ٔ بابکان و چشمه ٔ سفیددار و چشمه ٔ کچینه در قریه ٔ پراشکفت ناحیه ٔ بویراحمد به هم پیوسته رودخانه ٔ صالحان شده در قریه ٔ درّاهان ناحیه ...
-
سنگستان
لغتنامه دهخدا
سنگستان . [ س َ گ ِ] (اِ مرکب ) سنگلاخ . (فرهنگ اسدی ). زمینی پر از سنگ .(یادداشت بخط مؤلف ). زمین و جایی که انبوه از سنگ باشد و خاک نداشته باشد. (ناظم الاطباء) : سرگشته دلی دارم در پای جهان مفکن نارنج بسنگستان مسپار نگهدارش . خاقانی .بهور هندوان آم...
-
رباط کریم
لغتنامه دهخدا
رباط کریم . [ رُ ک َ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء بخش شهریار شهرستان تهران و سکنه ٔ آن 2564 تن میباشد. آب این قصبه از قنات و سیاه آب بدست می آید و محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن و انگور و دیگر میوه ها میباشد. رباط کریم 20 باب دکان و دوایر تلفن وصندوق پست و ...
-
سفیدار
لغتنامه دهخدا
سفیدار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) سفیددار. سپیدار. درختی است از تیره ٔ «سالیکاسی » و از جنس «پوپولوس » سه گونه ٔ آن در ایران موجود است .1- سفیدار: آن را در مازندران و گرگان ، سفیدار و اسپیدار در نور، اسپیدار در دیلمان ،و لاهیجان سفیدپلت ، در اطراف تهران کبو...
-
دردار
لغتنامه دهخدا
دردار. [ دَ ] (اِ) درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرةالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست . (برهان ). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. (از آنندراج ). شجرالبق خوانند و در پارسی درخت پشه خوانند و به شیرازی ...
-
خطا کردن
لغتنامه دهخدا
خطا کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشتباه کردن . سهو کردن . غلط کردن : بخطا غره مشو گرچه جهاندار کندهر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش . ناصرخسرو.دردت کند ای دوست خطاخواهی کرد. احمد برمک .گرچه بسیر مشک شناسند لیک مردچون مشک یافت سیر گزیند، خطا کند. خ...