کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفید
/sefid/
معنی
۱. از رنگهای ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه.
۲. (صفت) هر چیزی که دارای این رنگ باشد.
۳. (صفت) [مجاز] روشن.
۴. (صفت) [مجاز] کسی که پوست سفید دارد.
۵. [مجاز] فاقد رنگ، نوشته یا نقش: کاغذ سفید.
۶. (موسیقی) نتی که از نظر زمانی برابر نصف نت گرد است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیریرنگ، نقرهفام، نقرهگون ≠ اسود، سیاه
۲. سفیدپوست ≠ رنگینپوست
برابر فارسی
سپید
دیکشنری
blank, blankly, light, white, silver, snowy
-
جستوجوی دقیق
-
سفید
واژگان مترادف و متضاد
۱. آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیریرنگ، نقرهفام، نقرهگون ≠ اسود، سیاه ۲. سفیدپوست ≠ رنگینپوست
-
سفید
فرهنگ واژههای سره
سپید
-
سفید
لغتنامه دهخدا
سفید. [ س َ / س ِ ] (ص ) سپید که نقیض سیاه باشد و به عربی ابیض خوانند. (برهان ). ابیض . (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). رنگی است روشن ترین رنگها و رنگی است خارج از رسته ٔ اصلی و فرعی . این رنگ را بهر رنگ دیگر اضافه کنندروشن تر سازد. (فرهن...
-
سفید
فرهنگ فارسی معین
(س یا سَ) [ په . ] (ص .) = سپید: 1 - آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض . مق . سیاه . اسود. 2 - (کن .) ظاهر، نمایان . سفید و اسپید و سپی نیز گویند.
-
سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spēt، مقابلِ سیاه] ‹اسفید، اسپید، سپید› sefid ۱. از رنگهای ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه.۲. (صفت) هر چیزی که دارای این رنگ باشد.۳. (صفت) [مجاز] روشن.۴. (صفت) [مجاز] کسی که پوست سفید دارد.۵. [مجاز] فاقد رنگ، نوشته یا نقش: کاغذ سفید.۶....
-
سفید
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: esbi طاری: esbö طامه ای: esbi طرقی: esbe کشه ای: esbi نطنزی: esbi
-
سفید
دیکشنری فارسی به عربی
ابيض , قديم , مثلج
-
واژههای مشابه
-
کن سفید
لغتنامه دهخدا
کن سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی سردسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کن سفید
لغتنامه دهخدا
کن سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کم سفید
لغتنامه دهخدا
کم سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوزم و دهج است که در بخش شهربابک شهرستان یزد واقع است و 339 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
گزنه ٔ سفید
لغتنامه دهخدا
گزنه ٔ سفید. [ گ َ ن َ / ن ِ ی ِس َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شکل آن مانند گزنه است ولی گل های سفید داردو گزنده نیست و جنسی از آن آمپلکسی کلا که دارای گلهای بنفش و برگهای گرد است پنجه کلاغ نامیده میشود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 249).
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ُ ل ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گل سرخ که سفید و خوشبوی میباشد، چنانکه در هندوستان گل سبوتی گویند. (آنندراج ). گل مشکین . ورد چینی . (مجمع الجوامع) : به هر زمین که برافکند سایه ٔ رخ و زلف گل سفید بر او توده کرد و مشک سی...
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) گل گیوه . گل یزدی . گل قزوین . معادن این گل در لرستان ، نائین ، یزد و سایر نقاط ایران یافت میشود.
-
گل سفید
لغتنامه دهخدا
گل سفید. [ گ ُ س َ / س ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 23هزارگزی شمال باختری دهدز. هوای آن معتدل و دارای 140 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فر...