کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفی
لغتنامه دهخدا
سفی . [ س َف ْی ْ ] (ع مص ) بردن باد خاک را. (مجمل اللغة). بردن باد خاک را و برداشتن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
سفی ً
لغتنامه دهخدا
سفی ً. [ س َ فَن ْ ] (ع مص ) بیخرد گردیدن . || شکافته شدن دست . بهاین معنی [ س َف ْی ] است . || کم موی شدن پیشانی است . || (اِ) خاک بادبرده . || مرد سبک و بی خرد. || لاغری . || خاک . خاک گور. || خارگیاه بهمئی ؟ یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج )....
-
واژههای همآوا
-
صفی
فرهنگ نامها
(تلفظ: safi(y)) (عربی) (در قدیم) خالص و یگانه (دوست) ؛ برگزیده ؛ صاف ، پاک ، روشن ؛ (به مجاز) صفیالله .
-
صفی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برگزیده، منتخب ۲. بیآلایش، پاک، منزه
-
سفی ً
لغتنامه دهخدا
سفی ً. [ س َ فَن ْ ] (ع مص ) بیخرد گردیدن . || شکافته شدن دست . بهاین معنی [ س َف ْی ] است . || کم موی شدن پیشانی است . || (اِ) خاک بادبرده . || مرد سبک و بی خرد. || لاغری . || خاک . خاک گور. || خارگیاه بهمئی ؟ یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج )....
-
صفی
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دوست یکدل . 2 - برگزیده و خالص از هرچیزی .
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) ششمین پادشاه از خاندان صفوی است و نام وی سام میرزا فرزند صفی میرزا است . پس از مرگ شاه عباس بنا بر وصیت وی او را که 17 سال بیش نداشت در جمادی الاولی 1038 به پادشاهی نشاندند و میرمحمد باقر معروف به میرداماد خطبه ٔ سلطنت ...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) یکی از شعرای ایران و از سادات شهر ری بوده گوشه نشینی اختیار کرد بزیارت حج نایل شد. از اوست :هرگزدل هیچ کس میازار صفی تا بتوانی دلی بدست آر صفی سررشته ٔ کار خود نگه دار صفی زنهار صفی هزار زنهار صفی .(از قاموس الاعلام ترک...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شیخ ...) رجوع به صفی الدین اردبیلی شود.
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (مولانا...) پسر مولانا حسین واعظ است و بغایت جوانی درویش وش و دردمند و فانی صفت است و دو بار بجهت شرف صحبت خواجه عبیداﷲ از هرات به دارالفتح سمرقند رفت ، گویند که آنجا بشرف قبول ممتاز و بسعادت ارشاد و تلقین سرفراز گشته به خراسان آ...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) ازشعرای ایران و از مردم اصفهان است . در زمان ملوک صفوی میزیست با صحیفی شیرازی مشاعره داشته . از اوست :رنجیده ام بمرتبه ای از جفای دوست کز صدهزار لطف تلافی نمیشود.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) خلیل بن ابی بکربن محمدبن صدیق مراغی ، فقیه حنبلی مقری . وی به سال پانصد و نود و اند متولد شد. از خرستانی و ابن ملاعب حدیث شنیدو بر موفق مقدسی فقه آموخت و قرائت بر ابن باسویه خواند و او آخرین کسی است که بر وی قرائت خواند و در قاهر...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صفی رشتی شود.