کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفع
لغتنامه دهخدا
سفع. [ س َ ] (ع مص ) به بال زدن مرغ یکدیگر را. || طپانچه زدن کسی را. || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). || موی پیشانی گرفته کشیدن . (از تاج المصادر بیهقی ). و از این معنی است قول خدای تعالی ، لنسفعاً بالناصیه . (قرآن 15/96). (منتهی الارب ) (از ده...
-
سفع
لغتنامه دهخدا
سفع. [ س َ ف َ ] (ع اِ) سیاهی سر رخسار زن برگردیده رنگ از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سفع
لغتنامه دهخدا
سفع. [ س ُ ] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . || دیگدان آهنی یا عام است . || سیاهی که بسرخی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
صفا
فرهنگ نامها
(تلفظ: safā) (عربی) داشتن رفتار و کرداری همراه با دوستی و صمیمیت ، یکرنگی ، خلوص و صمیمیت ؛ (در اعلام) نام جایی در مکه در دامنهی کوه ابوقبیس که حاجیان سعی خود را در آنجا تکمیل میکنند ؛ (در عرفان) پاکی در برابر کدورت را می گویند در اصطلاح یعنی پاکی ...
-
صفا
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاکی، پاکیزکی، طهارت، طهر، قدس، نظافت ۲. خلوص، صفوت ۳. آشتی، صلح ۴. طراوت، لطافت، نزهت ≠ تیرگی، کدورت
-
سفا
لغتنامه دهخدا
سفا. [ س َ ] (ع اِ) راسن یعنی خارگیاه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نوعی از خارگیاه . گیاه خاردار. (منتهی الارب ). || غشاء بعد از مشیمه و متصل بدان . (بحر الجواهر). || خاک گور. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
-
صفع
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) سیلی زدن کسی را. 2 - نرم پس گردنی زدن . 3 - (اِ.) پشت گردنی .
-
صفع
لغتنامه دهخدا
صفع. [ ص َ ] (ع مص ) سیلی زدن کسی را یا نرم زدن پس گردن کسی را. (منتهی الارب ). سیلی زدن . (دهار) (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). قفا که زنند کسی را. طپانچه زدن . مشت بر قفای کسی زدن . || (اِ) پشت گردنی : صدهزاران صفع را ارزانیم گر زبون ...
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) (حاج میرزا...) ملقب به قنبرعلی شاه از مردم مازندران . تولد وی به سال 1212 و وفات او به سال 1291 هَ . ق . بوده است و در تکیه ٔ صفائیه جنب کوه طبرک ری مدفون است . (از سعدی تا جامی ص 402). و رجوع به طرایق الحقایق ج 2 ص 107 شود.
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) بلدی است در بلاد تمیم . (معجم البلدان ).
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان . 39000گزی جنوب باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به بی بهره . کوهستانی . سردسیر. سکنه 106 تن . آب آن از چشمه . محصولات غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت ، مالداری ، قالیچه و گ...
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . 45هزارگزی خاور بافت . سر راه مالرو بافت به سید مرتضی . کوهستانی . سردسیر. دارای 144 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت . راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) قلعه ای است به بحرین و هجر. ابن فقیه گوید: صفا قصبه ٔ هجر است ویوم الصفا از ایام عرب است . جریر گوید : ترکتم بوادی رحرحان نسأکم و یوم الصفا لاقیتم الشعب اوعرا...(از معجم البلدان ).
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) لقب شمعون است که پطرس تفسیر فرموده و آن کلمه ٔ یونانی است بمعنی سنگ . یوحنا 1: 42. (قاموس کتاب مقدس ).