کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفسطی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفسطی
/safsati/
معنی
آنکه سفسطه میکند؛ سوفسطایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفسطی
فرهنگ فارسی معین
(سَ فْ سَ) [ ع . ] (ص نسب .) سو - فسطایی ،منسوب به سفسطه ، آن که سفسطه کند (پیرو مکتب سوفسطایی ).
-
سفسطی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سفسطَة) [عربی: سفسطیّ، اسم] (فلسفه) [قدیمی] safsati آنکه سفسطه میکند؛ سوفسطایی.
-
واژههای مشابه
-
قیاس سفسطی
لغتنامه دهخدا
قیاس سفسطی . [ س ِ س َ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) قیاسی است که مرکب از مقدمات وهمی باشد و آن یکی از صناعات خمس است . (از فرهنگ فارسی معین ). قیاس مغاطلی . قیاس سوفسطایی .
-
جستوجو در متن
-
سوفسطایی
واژگان مترادف و متضاد
۱. سفسطهگر، سفسطهباز ۲. سفسطی
-
قیاس مغالطی
لغتنامه دهخدا
قیاس مغالطی . [ س ِ م ُ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قیاس سفسطی . رجوع به قیاس سفسطی و قیاس سوفسطی شود.
-
قیاس سوفسطایی
لغتنامه دهخدا
قیاس سوفسطایی . [ س ِ سو ف َ / ف ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به قیاس سفسطی شود.
-
مغالط
لغتنامه دهخدا
مغالط. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) سوفسطایی . سفسطی . ج ، مغالطین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغالطه شود.
-
سفسطة
لغتنامه دهخدا
سفسطة. [ س َ س َ طَ ] (ع اِ) سخن روی اندود. (مهذب الاسماء). || (اصطلاح فلسفه ) قیاسی است مرکب از وهمیات و غرض ازآن مغلوب ساختن خصم است . (از اقرب الموارد). در اصطلاح علوم منطقی قیاس سفسطی بقیاسی میگویند که مرکب ازمقدمات وهمی باشد و آن یکی از صناعات خ...
-
پرنگار
لغتنامه دهخدا
پرنگار. [ پ ُ ن ِ ] (ص مرکب ) بسیارنقش : بهشتی بد آراسته پرنگارچو خورشید تابان بخرم بهار. فردوسی .پشیمان شد از کرد خود شهریاراز آن پنبه و جامه ٔ پرنگار. فردوسی .که یک روزمان هدیه ٔ شهریاربود دوک با جامه ٔ پرنگار. فردوسی .کمر خواست پرگوهر شاهواریکی خس...
-
قیاس
لغتنامه دهخدا
قیاس . (ع اِ) ج ِ قوس . (از اقرب الموارد). رجوع به قوس شود. || (مص ) به ناز خرامیدن . (از اقرب الموارد). || اندازه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندازه گرفتن دو چیز. دو چیز را با هم سنجیدن . (فرهنگ فارسی معین ). برابر گرفتن با کسی در قیام و ...