کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفر 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
trip
سفر 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] حرکت یکطرفۀ شخص یا وسیلۀ نقلیه بهمنظور معین، به نقطهای خاص
-
واژههای مشابه
-
سفر و گُدار
فرهنگ گنجواژه
گردش.
-
جستوجو در متن
-
حضیروت
لغتنامه دهخدا
حضیروت . [ ] (اِخ ) (یعنی دهات )و آن منزل دومین بنی اسرائیل میباشد. (سفر اعداد 11 : 35 و 12 : 16 و 33 و 17 و 18 و تثنیه 1 : 1). گمان میبرند که همان عین قدیره میباشد که بمسافت 40 میل بشمال شرقی کوه سینا واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
اسقف
لغتنامه دهخدا
اسقف . [ اُ ق ُ / اُ ق ُف ف ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی ِ اِپیسکُپُس ) رئیس ابرشیة.رئیس اسقفیه . حاکم ترسایان . (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است . (مفاتیح ) (محمودبن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند و عالم د...
-
voyages
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفرها، سفر، سفر دریا، سفر کردن، سفر دریا کردن
-
رحلة
دیکشنری عربی به فارسی
سفر , مسافرت , سياحت , سفر کردن , سفر دريا , سفر دريا کردن
-
اسفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'asfār ۱. [جمعِ سِفر] = سِفر: اسفار خمسه.۲. [جمعِ سَفَر] = سَفَر
-
journeyed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفر کرد، سفر کردن
-
voyaging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفر کردن، سفر دریا کردن
-
journey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفر، مسافرت، سیاحت، سفر کردن
-
سفرگاه
واژهنامه آزاد
وقت سفر، گاهِ سفر.
-
عتاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'atād آنچه برای سفر لازم است؛ وسایل سفر.
-
junket
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نوشیدنی، سفر تفریحی، سفر، خوش گذرانی کردن، سور زدن، سفر تفریحی کردن