کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفره پرداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفره پرداز
لغتنامه دهخدا
سفره پرداز. [ س ُ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) شخص بسیارخوار که سفره را از خوردنی خالی کند. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 63) : سفره پردازلبلبوخواری روده پرساز معده انباری .ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
سفرة
دیکشنری عربی به فارسی
گردش بيرون شهر , تفرج , وابسته به گردش يا سفر کوتاه , تيغ صورت تراشي , با تيغ تراشيدن , سبک رفتن , پشت پا خوردن يازدن , لغزش خوردن , سکندري خوردن , سفر کردن , گردش کردن , گردش , سفر , لغزش , سکندري
-
سَفَرَةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
رسولان - فرستادگان (جمع سفير)
-
سفره انداختن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره) ۲. مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن
-
سفره ٔ فصاحت
لغتنامه دهخدا
سفره ٔ فصاحت . [ س ُ رَ / رِ ی ِف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان فصیح و تصنیفات و تألیفات . (برهان ) (بهارعجم ) (آنندراج ).
-
سفره نهادن
لغتنامه دهخدا
سفره نهادن . [ س ُ رَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) سفره گستردن . خوان نهادن . طعام خورانیدن : سعدی خویش خوانیم پس بجفا برانیم سفره اگر نمی نهی در به چه باز میکنی . سعدی .صد سفره دشمن بنهد طالب مقصودتا بو که یکی دوست بیاید بضیافت .سعدی .
-
سفره چی
لغتنامه دهخدا
سفره چی . [ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خوان دار. پیشخدمت . مقرب . که طعام قسمت کند بر سر سفره .
-
سفره خانه
لغتنامه دهخدا
سفره خانه . [ س ُ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نهارخانه . محلی که برای دادن پذیرائی و نهار و شام مهیا شده باشد.
-
سفره دار
لغتنامه دهخدا
سفره دار. [ س ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دارنده ٔ سفره . مهمان دار : مرا مرحبا گفتن سفره داران نباید کز آن مرحبا میگریزم .خاقانی .
-
سفره ماهی
لغتنامه دهخدا
سفره ماهی . [ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گونه ای از ماهیهای غضروفی . (فرهنگ فارسی معین ). قسمی از ماهیهای بسیار لذیذ و ذیقیمت که از دریای سیاه بدریای خزر نقل کرده اند. (یادداشت مؤلف ).
-
هم سفره
لغتنامه دهخدا
هم سفره . [ هََ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب )دو کس که با هم طعام خورند. (آنندراج ) : بود هم سفره ای در آن راهش نیک خواهی به طبع بدخواهش .نظامی .
-
napkin, table napkin, serviette
دستمال سفره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] تکه پارچهای مربعشکل برای محافظت از لباس مهمان و پاک کردن دهان در هنگام غذا خوردن
-
سفره خانه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ) (اِمر.) اتاق غذاخوری ، ناهارخوری .
-
ته سفره
لغتنامه دهخدا
ته سفره . [ت َه ْ س ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آنچه ماند ناخورده ، پس از سیری حاضران آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). باقیمانده ٔ غذا. آنچه پس از خوردن در سفره باقی ماند.