کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفرجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفرجل
/safarjal/
معنی
۱. به.
۲. درخت به؛ بهی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفرجل
لغتنامه دهخدا
سفرجل . [ س َ ف َ ج َ ] (ع اِ) آبی و میوه ٔ بهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میوه ٔ بهی که به و آبی نیز گویند. (غیاث ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و الفاظالادویه شود.
-
سفرجل
فرهنگ فارسی معین
(سَ فَ جَ) [ ع . ] (اِ.) به ، درختِ به .
-
سفرجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سفارج] (زیستشناسی) [قدیمی] safarjal ۱. به.۲. درخت به؛ بهی.
-
واژههای مشابه
-
گوارش سفرجل
لغتنامه دهخدا
گوارش سفرجل . [ گ ُ رِ ش ِس َ ف َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به دستور گوارش تفاح است و در تقویت معده ابلغ از آن و طریق ساختن در گوارش تفاح مذکور است به جای سیب بِه ِ شیرین باید کرد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به گوارش تفاح شود.
-
جستوجو در متن
-
قورونیاطیلا
لغتنامه دهخدا
قورونیاطیلا. [ ] (معرب ، اِ) سفرجل . (فهرست مخزن الادویه ).
-
sugar apple
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیب شکری، سفرجل هندی، سیب دارچینی
-
به
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوب، نیکو، نیک ۲. بهی، سفرجل ≠ بد
-
سفارج
لغتنامه دهخدا
سفارج . [ س َ رِ ] (ع اِ) ج ِ سفرجل . (آنندراج ).
-
قودما
لغتنامه دهخدا
قودما. [ ] (معرب ، اِ) قودونیا و قودونیا میلا سفرجل است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
برسیفامیلا
لغتنامه دهخدا
برسیفامیلا. [ ] (یونانی ، اِ) سفرجل . (فهرست مخزن الادویه ). به . بهی .
-
آبی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب . اِ.) 1 - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). 2 - به ، سفرجل . 3 - نوعی انگور. 4 - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی .
-
پربوی
لغتنامه دهخدا
پربوی . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پربو. پُرعطر. مُعطر. خوشبوی . مقابل کم بوی : لاجرم ، به [ سفرجل ] ایشان خوب و آبدار و خوش طعم و پربوی نباشد. (فلاحت نامه ).
-
غمروات
لغتنامه دهخدا
غمروات . [ غ َ رَ ] (اِ) به باشد که با تازی سفرجل گویند. (فرهنگ اسدی ). بهی . آبی . رجوع به ابیب و غامی و به شود : رنگ رخ من چو غمروات شد از غم موی سر من سپید گشت چو مهرب .