کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفت کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سِفت و سَخت
فرهنگ گنجواژه
محکم، قرص، جدی.fest &stiftآلمانی
-
سفت و سقاله
فرهنگ گنجواژه
سخت
-
سفت و شل
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
شل و سفت
لهجه و گویش تهرانی
متضاد
-
شل و سفت کردن
لهجه و گویش تهرانی
تردید
-
شل کن سفت (سِف) کن
لهجه و گویش تهرانی
بلا تکلیفی،تردید کردن در انجام کاری
-
جستوجو در متن
-
پینه بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pinebaste قسمتی از پوست بدن که در اثر ساییدگی یا کار بسیار سفت و سخت شده.
-
نازک کار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص شغل .) 1 - بنایی که به دیوار گچ مالد و سفیدکاری و گچ بری کند. مق سفت کار، کلفت کار. 2 - صنعتگری که اشیاء ظریف سازد از قبیل تخته نرد، النگو، کیف زنانه .
-
نازک کار
لغتنامه دهخدا
نازک کار. [ زُ ] (ص مرکب ) در تداول بنایان ، آنکه گچ بدیوار مالد یا گل گچین و امثال آن سازد. بنائی که سفیدکاری و گچ بری کند. بنائی که تنها به گچ کاری پردازد. (یادداشت مؤلف ). مقابل سفت کار و کلفت کار.
-
track wrench
آچارخط
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ابزار اهرمی و دستی بزرگی که معمولاً برای سفت کردن یا باز کردن پیچهای درز ریل به کار میرود
-
بهرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bahrak ۱. پوست کف دست یا پا که از بسیاریِ کار کردن سفت و سخت شده باشد؛ پینه.۲. چرک؛ ریم.
-
ارزه گر
لغتنامه دهخدا
ارزه گر. [ اَ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) اندایش گر. گچ مالنده . (برهان ). کسی که کاهگل و گچ در جایی مالد. (برهان ) (جهانگیری ) (مؤید الفضلاء).کلاّس . (دهار). || نازک کار، مقابل سِفت کار. || اندیشه گر و متفکر. (شعوری از فرهنگ محمودی ). || کج اندیش (؟). ...
-
sets
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجموعه ها، مجموعه، دستگاه، دسته، جهت، دست، یک دست، دوره، قرار دادن، قرار گرفته، نشاندن، نصب کردن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، مرتب کردن، چیدن، کار گذاشتن، جاانداختن، اغاز کردن، مستقر شدن، سفت شدن
-
بتون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: béton] ‹بتن› beton مخلوطی از سنگ خردشده، ماسه، و سیمان که در بنّایی برای پیریزی یا ساختن پایههای پلها و ساختمانها به کار میرود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت میشود.
-
سنگ سبویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنگسبویه، سنجسبویه› (طب قدیم) sangsabuye دانهای درشت، سفت و سخت شبیه سنگ که در غلافی شبیه غلاف باقلا قرار دارد و از گیاهی به همین نام بهدست میآید و در طب قدیم برای معالجۀ بیماریهای پوستی به کار میرفته.