کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ثفار
لغتنامه دهخدا
ثفار. [ ث َف ْ فا ] (ع ص ، اِ) پاردم گر.
-
صفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] saffār رویگر.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بندار سفار. محدّث و فقیهی اصفهانی است . متوفی به سال 354 هَ . ق .
-
اسفره
لغتنامه دهخدا
اسفره . [ اَ ف ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ سِفار، بمعنی مهار و چرم یا آهن که بر پشت بینی اشتر نهند.
-
مسافرت
لغتنامه دهخدا
مسافرت . [ م ُ ف َ رَ ] (ع اِمص ) مسافرة.سفر. سفار. سفرکردگی و بیرون شدگی از خانه و وطن خودموقتاً به جایی دیگر که پس از چند زمانی بازگردد و مراجعت کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسافرة شود.
-
تسفیر
لغتنامه دهخدا
تسفیر. [ ت َ] (ع مص ) به سفر فرستادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || میان مغرب و عشا چرانیدن شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میان دو عشا و سفیدی صبح چرانیدن شتران ر...
-
سافر
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سفرکننده . ج . سفره ، سفار. 2 - رسول ، سفیر. 3 - کاتب . ج . سفره . 4 - زن گشاده روی . ج . سوافر. 5 - اسب کم گوشت . 6 - فرشته ای که اعمال بندگان را نگاه می دارد.
-
دیلمسپار
لغتنامه دهخدا
دیلمسپار. [ دَل َ س َ ] (اِ مرکب ) دیلمسفار (دیلم + سفار = سپار = اسوار = اسفار = سوار). سوار و فارس دیلمی . در ذیل تجارب الامم تألیف ابوشجاع وزیر در طی حوادث سال 372 هَ . ق . از ابراهیم دیلمسفار ذکری بمیان آمده است .
-
مسافرة
لغتنامه دهخدا
مسافرة. [ م ُ ف َ رَ ] (ع مص ) سفار. رفتن به سوی شهری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سفر کردن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). مسافرت . و رجوع به مسافرت شود. || بمردن . (منتهی الارب ). موت . || دور شدن و جدا شدن بادها. || آشکار شدن شخص . || جدا شدن تب...
-
رقاش
لغتنامه دهخدا
رقاش . [ رَ ش ِ ] (ع اِ) نام مخصوص و علم است زنان را. (ناظم الاطباء).علم است مر زنان را و آن مبنی بر کسر است و همچنین هر (فِعال ِ) که معدول از فاعلة باشد نزد اهل حجاز بروی «الف » و «لام » در نیاید و جمع کرده نشود چون : قطام و جذام و غلاب و اهل نجد آن...
-
سافر
لغتنامه دهخدا
سافر. [ ف ِ] (ع ص ، اِ) مسافر. (شرح قاموس ). مسافر و فعل آن نیامده است . و بعضی گویند: سفر سفوراً. (از منتهی الارب ) (قطر المحیط). ج ، اَسفار، سَفر. سَفَرَة، سُفّار. (قطر المحیط). بسفر رونده . سفرکننده . کاروانی . || رسول و مصلح میان قوم . (منتهی الا...
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اِ ] (ع مص ) به روشنائی روز درآمدن . || بی برگ شدن درخت . || سخت شدن جنگ . (منتهی الارب ). || روشن شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). روشن شدن صبح . (منتهی الارب ) : وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و ...
-
یوم
لغتنامه دهخدا
یوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایوام و یوم...