کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفارت
/sefārat/
معنی
۱. (سیاسی) سفارتخانه.
۲. (سیاسی) شغل و وظیفۀ سفیر که از جانب یک دولت به پایتخت دولت دیگر میرود.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] میانجیگری کردن؛ اصلاح کردن امور میان مردم؛ واسطۀ صلح بودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ایلچیگری
۲. رسالت، میانجیگری
۳. قنسولگری، سفارتخانه
فعل
بن گذشته: سفارت کرد
بن حال: سفارت کن
دیکشنری
embassy, legation
-
جستوجوی دقیق
-
سفارت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایلچیگری ۲. رسالت، میانجیگری ۳. قنسولگری، سفارتخانه
-
سفارت
لغتنامه دهخدا
سفارت . [ س َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) رسالت و پیغمبری . (غیاث ). رسالت و پیغمبری و میانجیگری . (آنندراج ). پیغام . (دهار). رسالة. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن : این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و ...
-
سفارت
لغتنامه دهخدا
سفارت . [ س ُ رَ ] (اِ) خاکروبه و خانه روبه . (آنندراج ).
-
سفارت
فرهنگ فارسی معین
(س رَ) [ ع .سفارة ] 1 - (اِمص .) میانجی گری ، وساطت . 2 - شغل و وظیفة سفیر.
-
سفارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سفارة] sefārat ۱. (سیاسی) سفارتخانه.۲. (سیاسی) شغل و وظیفۀ سفیر که از جانب یک دولت به پایتخت دولت دیگر میرود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] میانجیگری کردن؛ اصلاح کردن امور میان مردم؛ واسطۀ صلح بودن.
-
سفارت
دیکشنری فارسی به عربی
مفوضية ، السفارة
-
واژههای مشابه
-
سفارت کبری
لغتنامه دهخدا
سفارت کبری . [ س َ رَ ک ُ را ] (اِ مرکب ) سفیر کشورهای بزرگ در کشور دیگر.
-
نائب سفارت
لغتنامه دهخدا
نائب سفارت . [ ءِ ب ِ س ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) دبیر. کارمند سفارتخانه که مانند وزیر مختار وسفیرکبیر دارای مصونیت سیاسی است و در غیاب آنها میتواند کاردار (شارژدافر) بشود. (فرهنگستان ایران ).
-
نایب سفارت
لغتنامه دهخدا
نایب سفارت . [ ی ِ ب ِ س ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دبیر سفارت . (از لغات فرهنگستان ).
-
سفارت کبری
دیکشنری فارسی به عربی
سفارة
-
سفارت خانه
دیکشنری فارسی به عربی
سفارة
-
دبیر اول سفارت
دیکشنری فارسی به عربی
أمين السرللسفارة
-
واژههای همآوا
-
صفارة
لغتنامه دهخدا
صفارة. [ ص َف ْ فا رَ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ). است . (لغة سوادیه ) (اقرب الموارد). || چیزکی است میان کاواک از مس و مانند آن که کودکان بدان کبوتران را صفیر کنند تا بپرند، یا خر را تا آب خورد. (منتهی الارب ). || سرنای . (مفاتیح ). سورنای . سوسوتک...