کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفاد
/sefād/
معنی
جفتگیری حیوانات.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفاد
لغتنامه دهخدا
سفاد. [ س ِ ] (ع مص ) برجستن نر بر ماده یعنی جماع حیوانات و بهائم . (غیاث ) (آنندراج ). برجستن نر بر ماده و این را فقط در تیس و بعیر و ثور و طیر و سباع گویند. (منتهی الارب ).گشنی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
سفاد
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (مص ل .)جفتگیری حیوانات .
-
سفاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sefād جفتگیری حیوانات.
-
واژههای همآوا
-
صفاد
لغتنامه دهخدا
صفاد. [ ص ِ ] (ع اِ) دوال . (منتهی الارب ). || بند یا زنجیر که به آن اسیر را ببندند. ج ، اصفاد. (منتهی الارب ). بند. (مهذب الاسماء). پای بند.
-
جستوجو در متن
-
عظل
لغتنامه دهخدا
عظل . [ ع َ ] (ع مص ) بر یکدیگر سوار گردیدن سگان به گشنی . (از منتهی الارب ): عظلت الکلاب ؛ سگان بر یکدیگر سوار شدند. (از اقرب الموارد).عظلت الکلاب او الجراد؛ سگان یا ملخها بر یکدیگر سوار شدند برای سفاد و گشنی . (از تاج المصادر بیهقی ).
-
دربخة
لغتنامه دهخدا
دربخة. [ دَ ب َ خ َ ] (ع مص ) تن دادن کبوتر ذکر خود را و رام گردیدن برای سفاد. (از منتهی الارب ). || پست و خم کردن مرد پشت خود را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوار گردیدن . (از منتهی الارب ). دربحة.
-
قیق
لغتنامه دهخدا
قیق . [ ق َ ] (ع اِ) آواز ماکیان چون بخواند خروس را جهت سفاد. (منتهی الارب ). آواز ماکیان چون خروس را برای برجستن بر روی خود بخواند. (ناظم الاطباء). || (مص ) آواز کردن ماکیان . (از اقرب الموارد).
-
اسفد
لغتنامه دهخدا
اسفد. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سفاد. برجهنده تر بر ماده .- امثال : اسفد من دیک . اسفد من ضیون . اسفد من عصفور .اسفد من هجرس . (مجمع الامثال میدانی ).
-
مدربخ
لغتنامه دهخدا
مدربخ . [ م ُ دَ ب ِ ] (ع ص ) کبوتر ماده که بر نر تن دردهد و رام گردد برای سفاد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نعت فاعلی است ازدربخة. رجوع به دربخة شود. || مرد پشت خم کرده و فروتن . (ناظم الاطباء): دربخ الرجل ؛ طأطاء رأسه و بسط ظهره ...
-
ملامست
لغتنامه دهخدا
ملامست . [ م ُ م َ س َ /م ُ م ِ س َ ] (از ع ، مص ) به همدیگر سائیدن . (غیاث ). ملامسة. و رجوع به ملامسة شود. || جماع کردن .(غیاث ) : یکی غسل جنابت سفاد را از اخامص قدم تا اعالی ساق می شستی یکی مضمضه و استنشاق از رفعحدث ملامست برآوردی . (مرزبان نامه چ...
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [ م َ ] (ع مص ) شکستن گردن کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر زمین زدن همسر خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حریف خود رابر زمین زدن . (از اقرب الموارد). || به چوبدستی زدن . || خ...
-
اسطوخودوس
لغتنامه دهخدا
اسطوخودوس . [ اُ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی استوخاس ) اُسطوخُدوس . اُسطوخودُس . نبات له سفاد حمر دقیقة کسفاد حبةالشعیر و هو اطول منه ورقاًو فیه قضبان غبر کما فی الافتیمون بلانور و هو حریف مع مرارة یسیرة. (مقاله ٔ ثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی سینا چ ...