کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعید طائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سعید طائی
لغتنامه دهخدا
سعید طائی . [ س َ ] (اِخ ) حکیم ... جامع کمالات و صاحب احوالات پسندیده بود. در سخنگویی پایه ٔ عالی داشته . محمد عوفی او را توصیف کرده و اشعارش را در کتاب خود آورده او را معاصر سلاطین و آل سلجوق دانسته . او راست :غم مخور ای بخرد این جهان بنماندهرچه تو...
-
واژههای مشابه
-
سعيد
دیکشنری عربی به فارسی
خوش , سعادتمند , خوشحال , شاد , خوشوقت , خوشدل , خرسند , راضي , سعيد , مبارک , فرخنده
-
سَعِيدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نيک بخت
-
کلاته سعید
لغتنامه دهخدا
کلاته سعید. [ک َ ت ِ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی کوهستانی و معتدل است و سکنه 110 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات زعفران ، و شغل مردم زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ابن سعید
لغتنامه دهخدا
ابن سعید. [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن موسی مغربی . یکی ازعلمای لغت عرب . مولد 605 یا 610 هَ .ق . بنزدیکی شهر غرناطه . پدر او در سفر حج وفات کرد و ابن سعید به اشبیلیه علم و ادب فراگرفت و سپس هشت سال به اسکندریه اقامت گزید و از آنجا به بغداد ...
-
دیر سعید
لغتنامه دهخدا
دیر سعید. [ دَ رِ س َ ] (اِخ ) در مغرب موصل نزدیک دجله و تل بادع قرار دارد و در این محل به سال 320 هَ . ق . میان مونس خادم و بنی حمدان نبردی رخ دادکه داودبن حمدان در آن بقتل رسید و بعضی بنای این دیر را به سعیدبن عبدالملک بن مروان نسبت دهند بدین ترتیب...
-
ده سعید
لغتنامه دهخدا
ده سعید. [ دِه ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقعدر 24هزارگزی خاور کرمان . سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شیخ سعید
لغتنامه دهخدا
شیخ سعید. [ ش َ س َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
-
شیخ سعید
لغتنامه دهخدا
شیخ سعید. [ ش َ س َ ] (اِخ ) نام بندریست در جنوب یمن در باب المندب در 3/5 کیلومتری جزیره ٔ بریم . در حدود 5000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی معین ). گلازر و شپرنگر معتقدند که نام شیخ سعید همان نام باستانی اکلیس یا آکیلا می باشد، و در اصل این جزیره در...
-
قاضی سعید
لغتنامه دهخدا
قاضی سعید. [ س َ ] (اِخ ) مصری . رجوع به سعید شود.
-
قاضی سعید
لغتنامه دهخدا
قاضی سعید. [ س َ ] (اِخ ) هبة اﷲبن سناء الملک ، قاضی رشید ابوالفضل جعفربن معتمد شاعر مشهور معروف به قاضی سعید از افاضل اوائل قرن هفتم هجری است بوده است . از اشعار اوست :و ماکان ترکی حبه عن ملالةو لکن لامر یوجب القول بالترک اراد شریکاً فی الذی کان بین...
-
ام سعید
لغتنامه دهخدا
ام سعید. [ اُم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) (احمسیه ) از اصحاب حضرت صادق بوده و روایتی هم از امام نقل کرده است . (از ریحانة الادب ج 6 ص 221).
-
ام سعید
لغتنامه دهخدا
ام سعید. [ اُم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) (سعدونه یاسعدویه ) دختر عصام حمیری از ادبای زنان اندلس بوده است . (از ریحانة الادب ج 6 ص 322). و رجوع به خیرات حسان ج 2 ص 65 و در منثور ص 53 و تذکرةالخواتین ص 41 شود.
-
ام سعید
لغتنامه دهخدا
ام سعید. [ اُم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) نام چندتن از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 239 شود.