کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سعید
/sa'id/
معنی
سعادتمند؛ خوشبخت؛ نیکبخت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خوشاقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ بداقبال، شقی
۲. مبارک، میمون، فرخنده، خجسته
دیکشنری
auspicious, blessed, fortunate, glad, happy, holiday, joyous, prosperous
-
جستوجوی دقیق
-
سعید
فرهنگ نامها
(تلفظ: saeid) (عربی) خجسته ، مبارک ؛ (در قدیم) خوشبخت ، سعادتمند .
-
سعید
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشاقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ بداقبال، شقی ۲. مبارک، میمون، فرخنده، خجسته
-
سعید
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) سعادتمند، خوشبخت .
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) (436 - 495) ابن هبةاﷲ ابوالحسن سعیدبن هبةاﷲبن محمدبن الحسین از پزشکان نامبردار مشهور بود. وی خدمت المقتدی بامراﷲ و المستظهرباللّه را نمود و بیمارستان عضدی را اداره میکرد. او راست : کتاب المغنی فی الطب . و مقاله فی صفات ترکیب الاد...
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم البرتی نصرانی کاتب . مکنی به ابوالحسن به عربی شعر می گفته و دیوان او صد ورقه است . (از ابن الندیم ).
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن عیسی المسیح که در زمان الناصرلدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی میزیست . رجوع به ابن مسیح ابونصر شود.
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی عروبة. رجوع به ابن ابی عروبة و ابوالنضر شود.
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد المیدانی النیشابوری فرزند احمدبن محمد میدانی مؤلف السامی فی الاسامی . او راست : 1- الاسماء فی الاسماء که به اسلوب کتاب السامی فی الاسامی پدر خود نوشته است . 2- غریب اللغة. 3- نحوالفقها. وی بسال 539 هَ .ق . درگذشت...
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان . رجوع به ابوعثمان حیری شود.
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن اوس . رجوع به ابوزید سعیدبن اوس در همین لغت نامه شود.
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن جبیر اسدی کوفی مکنی به ابوعبداﷲ تابعی .وی حبشی الاصل و از موالی بنی حارث بنی اسد بوده . علم را نزد عبداﷲبن عباس و ابن عمر فراگرفت . در علم شطرنج بی نظیر بوده . پس سعید بمکه رفت و خالد قسری او را دستگیر کرد و نزد حجاج فرستاد. ...
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲبن میمون قداح از رؤسای قرامطه پس از جد و اعمام خود ریاست این گروه به وی رسیده . پدرش حسین در زمان حیات عبداﷲ از دنیا برفت و ریاست و دعوی به وی رسید. سعید به ری ، طبرستان ، خراسان ، احسا، قطیف قدس رفت . آنگاه رهس...
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حمیدبن بختگان مکنی به ابوعثمان . و او میگفت که از اولاد ملوک ایران است ، و از کتب اوست : کتاب انتصاب العجم من العرب و نام این کتاب التوبه است . و کتاب دیوان رسائل و کتاب دیوان الشعرا. و او از خاندانهای قدیم ایرانی است و سخت د...
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن زیدبن عمروبن نفیل بن عبدالعزی از سابقان در اسلام و از عشره ٔ مبشره است . وی بسال 50 هَ .ق . درگذشت . (از الاصابة ج 3 ص 96).
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن سعیدالفارقی . مکنی به ابوالقاسم نحوی . مردی ادیب و فاضل بود او را تصنیفات متعددی است . از آنجمله کتاب تقسیمات العوامل و عللها. کتاب تفسیرالمسائل المشکل فی اول المقتضب للمبرد و جز آن . وی بسال 391 هَ .ق . درگذشت . (معجم الادبا...