کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سعی
/sa'y/
معنی
۱. کار؛ کوشش.
۲. قصد.
۳. دویدن.
〈 سعی بین صفا و مروه: (فقه) از مناسک حج که عبارت است از هفتمرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت میگیرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی
۲. کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن ≠ اهمال ورزیدن، سستی کردن
۳. آهنگ، قصد
برابر فارسی
کوشش، پشتکار، تلاش
فعل
بن گذشته: سعی داشت
بن حال: سعی دار
دیکشنری
application, attempt, bid, effort, diligence, endeavor, essay, push, stroke, trial, try
-
جستوجوی دقیق
-
سعی
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی ۲. کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن ≠ اهمال ورزیدن، سستی کردن ۳. آهنگ، قصد
-
سعی
فرهنگ واژههای سره
کوشش، پشتکار، تلاش
-
سعی
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار کردن ، کوشش کردن . 2 - قصد کردن . 3 - دویدن بین صفا و مروه .
-
سعی
لغتنامه دهخدا
سعی . [ س َع ْی ْ ] (ع مص ) کوشیدن . (آنندراج ). کوشش . (غیاث ) : نه غم مدح تو از این دل کم نه در سعی تو بر این تن باز. مسعودسعد.دانه مادام که در پرده ٔ خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه ). موش چون موذی باشد... در هلاک وی سعی ...
-
سعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sa'y ۱. کار؛ کوشش.۲. قصد.۳. دویدن.〈 سعی بین صفا و مروه: (فقه) از مناسک حج که عبارت است از هفتمرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت میگیرد.
-
سعی
دیکشنری فارسی به عربی
تجربة , جهد , ضع , مسعي
-
واژههای مشابه
-
سَّعْيَ
فرهنگ واژگان قرآن
تلاش و کوشش (در عبارت "فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ﭐلسَّعْيَ " منظور از رسيدن به حد سعي و کوشش رسيدن به آن حد از عمر است که آدمي عادتاً ميتواند براي حوائج زندگي خود کوشش کند و اين همان سن بلوغ است )
-
سعی داشتن
واژگان مترادف و متضاد
-
سعی کردن
واژگان مترادف و متضاد
تلاش کردن، کوشیدن، اهتمام ورزیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، جهد کردن
-
سعی کردن
فرهنگ واژههای سره
کوشیدن
-
سعی کردن
لغتنامه دهخدا
سعی کردن . [ س َع ْی ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . جهد کردن : سعی کنم در شکست و هیچ چیز از آنچه از بیعت به آن تعلق گرفته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چگونه در هلاک گاو سعی کنم . (کلیله و دمنه ).قسمی که مرا نیافریدندگر سعی کنم میسرم نیست . سع...
-
بی سعی
لغتنامه دهخدا
بی سعی . [ س َع ْی ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + سعی )بی کوشش . بی پایمردی . بدون یاری و یاوری : شکر کن شکر خداوند جهان را که بداشت به تو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم .ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). رجوع به سعی شود.
-
سعی بلیغ
دیکشنری فارسی به عربی
مسعي , نزاع
-
سعی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسمع , محاولة ، اِجتهادٌ