کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سعت
/se'at/
معنی
۱. وسعت یافتن؛ فراخ گشتن؛ درگنجیدن.
۲. گشادگی؛ فراخی.
۳. توانگری.
۴. توانایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سعت
فرهنگ فارسی معین
(س عَ) [ ع . سعة ] (اِمص .) 1 - فراخی ، گشادگی . 2 - توانگری ، توانایی .
-
سعت
لغتنامه دهخدا
سعت . [ س ِ ع َ ] (ع اِمص )فراخی و گنجایش . (غیاث ). سعة : اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. (گلستان سعدی ).
-
سعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سعة] ‹سعه› [قدیمی] se'at ۱. وسعت یافتن؛ فراخ گشتن؛ درگنجیدن.۲. گشادگی؛ فراخی.۳. توانگری.۴. توانایی.
-
واژههای مشابه
-
سَعَتْ
لهجه و گویش گنابادی
saat در گویش گنابادی یعنی ساعت ، زمان ، وقت ، سعد بودن وقت
-
واژههای همآوا
-
سات
لغتنامه دهخدا
سات . (اِ) خوابیدن و خواب کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). خواب و خوابیدگی . (ناظم الاطباء).
-
سات
لغتنامه دهخدا
سات . [ سات ت ] (ع اِ) سته و ست ، و اصل آن سدس بوده ، و سین به ت بدل شده و دال در آن ادغام گردیده است . (تاج العروس ) (منتهی الارب در ماده ٔ س ت ت ).
-
سعط
لغتنامه دهخدا
سعط. [ س َ ] (ع مص )دارو ریختن در بینی کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سعة
لغتنامه دهخدا
سعة. [ س َ / س ِ ع َ ] (ع مص ) فرارسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همه را فارسیدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 350). || فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58). || گنجیدن در چیزی . (منتهی الارب ). || فراخی کر...
-
صات
لغتنامه دهخدا
صات . (ع اِ) صیت . آوازه . || (ص ) رجل صات ؛ مرد سخت آواز و همچنین حمار صات ، و اصل آن صَوِت بکسر عین الفعل است مانند رجل مال ٌو نال ٌ؛ یعنی کثیر المال و النوال . (منتهی الارب ).
-
صعت
لغتنامه دهخدا
صعت . [ ص َ ] (ع ص ) میانه قد || و رجل صعت الریة؛ مرد لطیف سینه و لطیف درون . (منتهی الارب ).
-
صعط
لغتنامه دهخدا
صعط. [ ص َ ] (ع مص ) داروی بینی ریختنی در بینی کسی ریختن . (منتهی الارب ).
-
ثات
لغتنامه دهخدا
ثات . (اِخ ) ابن رعین . یکی از اجداد ابوخزیمه ابراهیم بن یزید ثاتی است .
-
ثات
لغتنامه دهخدا
ثات . (اِخ ) ناحیه ای به یمن منسوب به ذوثات . (مراصد). و از آنجاست ذوثات حمیری یکی از مهتران یمن . رجوع به ذوثات شود.