کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سعایت
/se'āyat/
معنی
۱. سخنچینی کردن.
۲. بدگویی کردن از کسی نزد دیگری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخنچینی، غمز، نمامی
۲. سخنچینی کردن
۳. تهمت زدن
فعل
بن گذشته: سعایت کرد
بن حال: سعایت کن
دیکشنری
dirt, vilification
-
جستوجوی دقیق
-
سعایت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدگویی، تهمت، زفت، سعایه، سخنچینی، غمز، نمامی ۲. سخنچینی کردن ۳. تهمت زدن
-
سعایت
فرهنگ فارسی معین
(سَ یَ) [ ع . سعایة ] 1 - (مص ل .) سخن چینی کردن . 2 - بدگویی کردن . 3 - (اِ مص .) سخن چینی . 4 - بدگویی ، تهمت .
-
سعایت
لغتنامه دهخدا
سعایت . [ س ِ ی َ ] (ع مص ) سعایة : طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و سطبر ایشان در رنجند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415). ابوالحسن بن سیمجور عزل خویش از امارت خویش بسعایت او نسبت کرد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). || خراج و باج گرفتن . (منتهی الارب ) ...
-
سعایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سعایة] se'āyat ۱. سخنچینی کردن.۲. بدگویی کردن از کسی نزد دیگری.
-
سعایت
دیکشنری فارسی به عربی
افتراء
-
واژههای مشابه
-
سعایت کردن
واژگان مترادف و متضاد
سخنچینی کردن، نمامی کردن، بدگویی کردن، غیبت کردن، غمازی کردن
-
بدگوئی و سعایت
فرهنگ گنجواژه
چغلی.
-
واژههای همآوا
-
ساعیة
لغتنامه دهخدا
ساعیة.[ ی َ ] (ع ، ص اِ) تأنیث ساعی . رجوع به ساعی شود.
-
سعایة
لغتنامه دهخدا
سعایة. [ س ِ ی َ ] (ع مص ) غمازی و بدی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). غمازی و بدگویی . (غیاث اللغات ). رجوع به سعایت شود.
-
جستوجو در متن
-
سوسه آمدن
لهجه و گویش تهرانی
سعایت
-
محل
لغتنامه دهخدا
محل . [ م َ ] (ع مص ) خشکسال رسیدن زمین و قحطزده شدن آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قحط سال افتادن . || سعایت کردن نزد سلطان . (از منتهی الارب ). سعایت کردن از کسی نزد سلطان . (از ناظم الاطباء). مکر کردن و سعایت کردن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ...
-
سخنچینی
واژگان مترادف و متضاد
دوبههمزنی، سعایت، غمز، خبرکشی، نمامی