کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سعالی
لغتنامه دهخدا
سعالی . [ س ُ ] (ع اِ) گیاهی است برگ آن در تفجیر ریش غربیلک و تحلیل آن عجیب الفعل و تازه کر را دفع کند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || فنجریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
واژههای همآوا
-
سائلی
لغتنامه دهخدا
سائلی . [ ءِ ] (اِخ ) از شعرای پارسی گوی مقیم آسیای صغیر است . او راست : تاریخ آل عثمان منظوماً به فارسی ، و دیوانی فارسی بنام سلطان سلیمان بن سلیم (974 - 926 هَ . ق .) که به این بیت شروع میشود:بسم اﷲ الرحمن الرحیم هست عصای سر دست کلیم . (کشف الظنون ...
-
سائلی
لغتنامه دهخدا
سائلی . [ ءِ ] (اِخ ) سائلی جوینی . از شعرای قرن نهم است . فخری هراتی در لطائفنامه (ترجمه ٔ مجالس النفائس ) آرد: مولانا سائلی از خراشای ولایت جوین است ، و مردی درویش کم سخن است . این مطلع از اوست :مرا در دیده تنگ آمد فضای کوه و هامون هم غم فرهاد من د...
-
سائلی
لغتنامه دهخدا
سائلی . [ ءِ ] (اِخ ) هراتی از شهر هرات و بسیار فقیر و دردمند است . این مطلع از اوست :از خیل بتان دلبر من آه بلائی است در شکر مزن طعنه که دلخواه بلائی است .(تحفه ٔ سامی ص 35).
-
سائلی
لغتنامه دهخدا
سائلی . [ ءِ ](اِخ ) اسمش سعودالملک و از سادات حسینی قزوین بوده و در مسجد جامع آن شهر امامت میکرده است . از اوست :شد فاش راز عشق من و کار از آن گذشت کز بیم غیر بر سر آن کو توان گذشت .(آتشکده چ زوار ص 230).
-
ثعالی
لغتنامه دهخدا
ثعالی . [ ث َ ] (ع اِ) ج ِ ثعلب . ثعالب .
-
جستوجو در متن
-
سعلاء
لغتنامه دهخدا
سعلاء. [ س ِ ] (ع اِ) غول یاساحره ٔ جن . ج ، سعالی . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بدترین غولان . ج ، سعالی . (مهذب الاسماء).
-
غربیلک
لغتنامه دهخدا
غربیلک . [ غ َ ل َ ] (اِ) ریشی (قرحه ای ) است و عرب آن را دُبَیلَة گوید. (از منتهی الارب ذیل دبیلة). والجة. (منتهی الارب ). کفگیرک .شیرپنجه : در تفجیر ریش غربیلک و تحلیل آن ، برگ گیاه سعالی عجیب الفعل است . (از منتهی الارب ذیل سعالی ).
-
حشیشةالسعال
لغتنامه دهخدا
حشیشةالسعال .[ ح َ ش َ تُس ْ س ُ ] (ع اِمرکب ) الدواء المسمی فنجریون . (داود ضریر انطاکی ). فنجریون . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فنجیون . رجل الحمار. فیخیون . بیخیون . فیجریون و فنجریون و فنجیون . مصحف این کلمه ٔ یونانی است . سعالی .
-
سعال
لغتنامه دهخدا
سعال . [ س ُ ] (ع مص ) خفیدن . (المصادر زوزنی ). سرفیدن . (منتهی الارب ). سرفه وآن حرکت ریه است که بدان طبیعت اذیت را از ریه و اعضایی که متصل به آن است دفع میکند و آن مر سینه را مانند عطاس است مر دماغ را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ...
-
خطیب
لغتنامه دهخدا
خطیب . [ خ َ ] (ع ص ) خطبه خوان . (منتهی الارب ). آنکه خطبه ٔ نماز می خواند. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُطَباء : کانک قائم فیهم خطیباًو کلهم قیام للصلوة. ابن انباری .ما بسازیم یکی مجلس امروزین روزچون برون آید از مسجد آدینه خطیب . منوچهری .رسم خطبه را...