کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سعاط
لغتنامه دهخدا
سعاط. [ س ُ ] (ع اِ) تندی بوی خردل . (منتهی الارب ). تندی بوی و حدت آن . (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
ساعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. گاهنما، وقتنما، زمانسنج ۲. روزگار، زمان، وقت، هنگام ۳. واحد زمان، شصت دقیقه ۴. رستاخیز، قیامت
-
ساعت
فرهنگ واژههای سره
تسو، تسوک، گاهسنج
-
ساعت
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ساعة ] (اِ.) 1 - واحدی برای زمان برابر با یک بیست و چهارم شبانه روز. 2 - هنگام ، زمان . 3 - زمان اندک . 4 - رستاخیز، روز قیامت .
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) آلتی که بدان تعیین وقت و هنگام کنند. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان وقت را بحسب ساعات شناسند. و این لغت مولده است . (المنجد). دستگاهی است مصنوع که بدان تعیین گذشتن زمان کنند و گذشته و مانده ٔ روز و شب دانند. وقت شمار. وقت نما. وقت...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) ساعة. نزد فقها عبارت است از جزئی از زمان . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره ای از روز و شب . مدتی نامعلوم . وقت و زمان نامعین . مدتی از زمان و بیشتر کوتاه . اَنی : بَرِ چشمه ساران فرود آمدندیکی ساعت از رنج دم برزدند. فردوسی .نیک دا...
-
ساعت
لغتنامه دهخدا
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) (گل ...) گلی است از تیره ٔ گل آویز و علت تسمیه ٔ آن این است که پرچمهای آن شبیه عقربک ساعت است .
-
ساعة
لغتنامه دهخدا
ساعة. [ ع َ ] (ع اِ) ج ، ساعات و ساع . پاره ای است از پاره های روز و شب ، و شبانه روز چهار پاره است . (شرح قاموس ). پاره ای از روز و شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ثلث ثمن شب و روز و آن عبارت است از شصت دقیقه . (قطر المحیط). || وقت...
-
سعات
لغتنامه دهخدا
سعات . [ س ُ ] (ع اِ) سعاة. ج ِ ساعی : امیر ارغون خود به اردوی پادشاه جهان رسید و در مقدمه ٔ جماعتی از نمامان و سعات آنجا بودند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به ساعی شود.
-
صاءة
لغتنامه دهخدا
صاءة. [ ءَ ] (ع اِ) رجوع به صاء شود.
-
صائت
لغتنامه دهخدا
صائت . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صوت . فریادکننده . (منتهی الارب ). آوازدهنده .
-
صاعة
لغتنامه دهخدا
صاعة. [ ع َ ] (ع اِ) زمین پست . || جائی که زنان برای پنبه زدن روفته و آماده کرده باشند. (منتهی الارب ).
-
ثاءة
لغتنامه دهخدا
ثاءة. [ ءَ ] (اِخ ) نام محلی است در شعر. || نام موضعی است ببلاد هذیل .
-
ثاعة
لغتنامه دهخدا
ثاعة. [ ع َ ] (ع مص ) یک مرتبه انداختن قی . || روان شدن ،چنانکه آب : ثاع الماء؛ روان شد آب . (منتهی الارب ).