کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سطر
/satr/
معنی
۱. یک خط از نوشتهای؛ خط.
۲. صف چیزی از قبیل درختان یا کلمات؛ رشته؛ رده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خط، رج، ردیف
برابر فارسی
رج، رده
دیکشنری
line
-
جستوجوی دقیق
-
سطر
واژگان مترادف و متضاد
خط، رج، ردیف
-
سطر
فرهنگ واژههای سره
رج، رده
-
سطر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک خط از نوشته ای . 2 - رده ، صف ؛ ج . سطور، اسطار.
-
سطر
لغتنامه دهخدا
سطر. [ س َ ] (ع مص ) نوشتن . (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) (غیاث ). نبشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن بشمشیر. یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || افکندن بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ||...
-
سطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُطُور و اَسطار، جمعالجمع: اساطیر] satr ۱. یک خط از نوشتهای؛ خط.۲. صف چیزی از قبیل درختان یا کلمات؛ رشته؛ رده.
-
سطر
دیکشنری فارسی به عربی
خط , صف
-
واژههای مشابه
-
ماشین حروف ریزی که سطر سطر حروف را میریزد وسطر سطر برای چاپ اماده میکند
دیکشنری فارسی به عربی
طابعة
-
واژههای همآوا
-
ستر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرده، پوشش، جلباب، حجاب ≠ کشف ۲. پوشاندن، نهفتن
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س َ ] (ع مص ) پوشیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56) (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد). || (اِ) پوشش : بگفت اینقدر ستر و آسایش است چو زین بگذری زیب و آرایش است .سعدی .|| (مص ) بازداشتن از سؤال . (منت...
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س َ ت َ ] (اِ) مخفف استر است که بعربی بغل گویند. (برهان ). مخفف استر است که بعربی بغل گویند، و سترون یعنی استرمانند، نازاینده و عقیم . (آنندراج ) : آنکه ستر بود و اسب زیر من اندر خر است وآنکه بدی تازنه در کف من خرگواز. لامعی .بر پشت ستر مفرش و...
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س َ ت َ ] (ع اِ) سپر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپر و تُرْس و جنه . (ناظم الاطباء). مقلوب تُرْس .
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س ِ ] (ع اِ) پرده . ج ، استار. (منتهی الارب ) (دهار). پرده و حجاب و نقاب . (ناظم الاطباء) : آسمان سترا ستاره همتامن ترا قیدافه همت دیده ام . خاقانی .کعبه است ایوان خسرو کاندر اوستر عالی را هویدا دیده ام . خاقانی .گهی برج کواکب می پریدم گهی ستر...
-
ستر
لغتنامه دهخدا
ستر. [ س ُ ت ُ ](اِ) کارد و چاقو و استره و موسی . (ناظم الاطباء).