کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سطخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سطخر
لغتنامه دهخدا
سطخر. [ س ِ طَ ] (اِخ ) ستخر. استخر. اسطخر. اصطخر. صطخر. صطرخ : که بر آستان بوسی بارگاه ز تخت سطخر آمدم نزد شاه . نظامی .رجوع به هریک از کلمات فوق شود.
-
واژههای همآوا
-
ستخر
لغتنامه دهخدا
ستخر. [ س ِ ت َ ] (اِ) مخفف استخر است که تالاب و آبگیر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع به استخر و اصطخر و صطخر شود.
-
ستخر
لغتنامه دهخدا
ستخر. [ س ِ ت َ ] (اِخ )نام قلعه ای است مشهور در فارس که جمشید ساخته است وچون در آن تالاب بزرگی هست بنابر آن بدان نام خوانندو صطخر معرب آن است . (برهان ). قلعه ای است مشهور بفارس که جمشید ساخته و چون در آن کوه تالاب بزرگی بود بدان نام خوانده شده و شه...
-
صطخر
لغتنامه دهخدا
صطخر. [ ص ِ طَ ] (اِخ ) مخفف اصطخر است : چو شد روشنک سوی شهر صطخرپذیره شدش هر که بودیش فخر. فردوسی .سوی طیسفون شد ز شهر صطخرکه گردن کشان را بدان بود فخر. فردوسی .ز کرمان بیامد بشهر صطخربسر برنهاد آن کیی تاج فخر. فردوسی .چنین تا به شهر صطخر آمدندز شاه...
-
ستخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] setaxr = استخر
-
جستوجو در متن
-
اصطخر
لغتنامه دهخدا
اصطخر. [ اِ طَ ] (معرب ، اِ) معرب استخر، بمعنی تالاب و آبگیر. اصطرخ . (شرفنامه ٔ منیری ). کول . مأجل . ورجوع به استخر و ستخر و اصطرخ و سطخر و صطخر شود.
-
اصطرخ
لغتنامه دهخدا
اصطرخ . [ اِ طَ ] (اِخ ) قلعه ٔ اصطرخ . بر وزن و معنی استخر است که قلعه ای به فارس باشد. (برهان ) (آنندراج ). نام قلعه ای پارسی است .(هفت قلزم ). نام شهر که قلعه ٔ شهر فارس است . (از مؤید) (از مدار) (غیاث ). نام شهری در ایران زمین که تختگاه دارابن د...
-
اصطخر
لغتنامه دهخدا
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) قلعه ٔ اصطخر. بر وزن ومعنی استخر است که قلعه ٔ فارس باشد و آن تختگاه دارابن داراب است . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). نام شهر که قلعه ٔ فارس است ، معرب استخر که سابق گذشت . (ازلب الالباب ) (برهان ) (غیاث ). نام شهری از ولای...
-
پیوند
لغتنامه دهخدا
پیوند. [ پ َ / پ ِ وَ ] (اِ) خویش و تبار. (برهان ). خویشاوند. قوم . نزدیک نسبی . خاندان . دوده . خویش نسبی . نسب . عشیرت . کس : بر و بوم و پیوند بگذاشتی فراوان به ره رنج برداشتی . فردوسی .چو سیندخت و مهراب و پیوند خویش ره سیستان را گرفتند پیش . فردوس...