کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سطح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سطح
/sath/
معنی
۱. بام.
۲. بالای هرچیزی که پهن و هموار باشد؛ روی چیزی.
۳. (ریاضی) مساحت.
۴. میزان؛ حد: سطح بهداشت در شهر تهران بالاتر است.
۵. دورۀ دوم تحصیلات طلبگی.
۶. [مقابلِ دور] (هنر) در خوشنویسی، حرکات قلم بهصورت افقی، عمودی، مایل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. روی، رویه
۲. بام ≠ عمق
۳. مساحت ≠ حجم
۴. حد، میزان
۵. جنبه، سیاق
۶. صحن، محوطه
۷. پهنا، گستره، عرصه، پهنه
۸. قشر
برابر فارسی
تراز، رویه، رویه پایه
دیکشنری
area, facet, hedron _, level, point, square, surface
-
جستوجوی دقیق
-
سطح
واژگان مترادف و متضاد
۱. روی، رویه ۲. بام ≠ عمق ۳. مساحت ≠ حجم ۴. حد، میزان ۵. جنبه، سیاق ۶. صحن، محوطه ۷. پهنا، گستره، عرصه، پهنه ۸. قشر
-
سطح
فرهنگ واژههای سره
تراز، رویه، رویه پایه
-
سطح
فرهنگ فارسی معین
(سَ طْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بام . 2 - روی هر چیز که هموار و پهن باشد.
-
سطح
لغتنامه دهخدا
سطح . [ س َ ] (ع مص ) گسترانیدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بگسترانیدن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ). گستردن . (منتهی الارب ). || بر زمین افکندن . || بر پهلو خوابانیدن . || کوفته و برابر شدن .(آنندراج ) (منتهی الارب ). || پهن نمودن چیزی را. ...
-
سطح
دیکشنری عربی به فارسی
رويه , سطح , ظاهر , بيرون , نما , ظاهري , سطحي , جلا دادن , تسطيح کردن , بالا امدن (به سطح اب)
-
سطح
دیکشنری عربی به فارسی
پهن کردن , مسطح کردن , بيمزه کردن , نيم نت پايين امدن , روحيه خودرا باختن
-
سطح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سطوح] sath ۱. بام.۲. بالای هرچیزی که پهن و هموار باشد؛ روی چیزی.۳. (ریاضی) مساحت.۴. میزان؛ حد: سطح بهداشت در شهر تهران بالاتر است.۵. دورۀ دوم تحصیلات طلبگی.۶. [مقابلِ دور] (هنر) در خوشنویسی، حرکات قلم بهصورت افقی، عمودی، مایل.
-
سطح
دیکشنری فارسی به عربی
خارجي , سطح , طابق , مستوي
-
واژههای مشابه
-
واحد سطح
لغتنامه دهخدا
واحد سطح . [ ح ِ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای اندازه گیری سطح اجسام به کار میرود. واحد سطح در دستگاه .S.T.M و .S.K.M متر مربع است . و آن مربعی است که ابعاد آن یک متر باشد. رجوع به متر مربع شود. اضعاف آن که در عمل به عنوان واحد ...
-
هم سطح
لغتنامه دهخدا
هم سطح . [ هََ س َ ] (ص مرکب ) دو چیز که در یک سطح و دارای یک ارتفاع باشند. (از یادداشتهای مؤلف ). || در تداول ، کنایه از دو تن که رشد معنوی و فکری آنها برابر است .
-
surface modification
اصلاح سطح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی پزشکی] بهبود سطح ماده با انجام تغییرات فیزیکی یا شیمیایی یا زیستی متفاوت با آنچه از ابتدا بر سطح ماده وجود داشته است
-
face velocity, superficial velocity
سرعت سطح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] بُردار سرعت گاز عمود بر سطح مقطع برخورد
-
epiclast
سطحآوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ذرات آواری حاصل از هوازدگی شیمیایی یا مکانیکی یا دیگر فرایندهای سطحی
-
felling area
سطح برش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] سطحی از اراضی جنگلی که تمامی درختان قابلفروش آن بریده میشود